p25
وقتی که از هم جدا شدیم...
بهش اصلا نگاه نکردم و جمعیت رو خیره بودم...
به مهمونا گفتن که از خودشون پذیرایی کنن و رفتم تو جایگاهمون نشستم و جونگکوک اومد بغل دستم نشست..بقیه هم اومدن طرفمون و تبریک گفتن ک بغلمون کردن...
که جونگکوک هم پاشد رفت و آنا اومد پیشم نشست...
&..
+خوبی؟...
&..آره..بد نیستم...
قشنگ میبوسیدیشا..
+...هوم...ازش بدم میاد....
&..بالاخره قراره باهم زندگی کنید...سعی کن عاشقش بشی...
+...اون که عاشقم نمیشع...
&...یه چیزی بگم؟....من...حس میکنم داره عاشقت میشه...مطمئنم...
+...برام اهمیتی نداره...
ولی...تهیونگم تورو دوست داره ها...
&منو؟..
+آره خوشگلم...
&..نه بابا...کی عاشق من میشه؟..
به رفتار های بچگونش خندیدم..
+تهیونگ...
&..اون پیره...
+اینجوری نگیا دیگه...عه...چی کم داره...جنتلمن....خوشگله...دوست داره...خوش هیکل دیگه چی بگم...خیلی ام مهربون و خوش اخلاقه عزیزم...
&...وای...نگو انقدر..نمیخوام عاشقش بشم..
+چرا اونوقت؟...باهاش میتونی حس زندگی رو تجربه کنی...خیلی عشق بینتون قشنگ میشه...چون اونجوری جفتتون عاشق همید..
کسی که دوست داشته باشه....ببین...تهیونگ به صد تا مرد همه چی تموم که همه چی دارن و اخلاق ندارن و دوستت ندارن می ارزه...
&..حالا عاشق من نشده که فعلا..
تو خودت چرا عاشق جونگکوک نمیشی...
+...چون زیاد ازش خوشم نمیاد..
&جون عمت..
+والا...ولی آنا...تو میتونی کنار تهیونگ محبت و عشق واقعی رو بچشی...
&...میدونم...
+...خب..دیگه چی میخوای؟..
&..اون عاشقم نیست آنا به خدا..
+...صبر کن فقط...صبر..
اون ازت بزرگتره...بهت عشق میده و محبت میکنه....و مراقبته..مهربون ترین پسریه که تو کل عمرم دیدمش...آنا...تو و اون واسه هم ساخته شدید...خیلی پسر خوبیع...خیلی...دل بزرگی داره...واقعاا مهربونه..
خیلی خوش اخلاقه..میشی همسرش..خیلی کاپل نازی میشید آناا...
تو کوچولو و بامزه...اونم قشنگ و مهربون...
&میدونم....خیلی اخلاقش خوبه...
دیشب وقتی بغلم کرد متوجه شدم...
وقتی دید دارم گریه میکنم بغلم کرد...
+ای کلک...پس بغلتم کرده..
&..آره...
+آنا...دلشو نشکون...اگه بهت درخواست داد قبول کن...یا خودت بهش درخواست بده...
&..(سرشو تکون داد)..من برم...
+برو پیش بچه ها بشین...
فیلمبردار اومد سمتم و گفت
/ آقای جئون کجان؟باید صداشون کنید واسه رقص تانگو...
+..هوفف...الان میرم...
رفتم گشتم و گشتم و دوباره صحنه ای که متنفر بودم و دیدم...ولی اینجا جونگکوک بی حرکت بود و نيلو میخواست ببوستش...که لباشو گذاشته بود رو لبای کوک...و کوکم هولش داد..
دسته گلم از دستم افتاد...
که برگشتن طرفم...
یه کم به خودم اومدم..
+...فیلمبردار میگه بیاید....
_ات وایسا..
به صورت جدی حرف میزد..
بهش اصلا نگاه نکردم و جمعیت رو خیره بودم...
به مهمونا گفتن که از خودشون پذیرایی کنن و رفتم تو جایگاهمون نشستم و جونگکوک اومد بغل دستم نشست..بقیه هم اومدن طرفمون و تبریک گفتن ک بغلمون کردن...
که جونگکوک هم پاشد رفت و آنا اومد پیشم نشست...
&..
+خوبی؟...
&..آره..بد نیستم...
قشنگ میبوسیدیشا..
+...هوم...ازش بدم میاد....
&..بالاخره قراره باهم زندگی کنید...سعی کن عاشقش بشی...
+...اون که عاشقم نمیشع...
&...یه چیزی بگم؟....من...حس میکنم داره عاشقت میشه...مطمئنم...
+...برام اهمیتی نداره...
ولی...تهیونگم تورو دوست داره ها...
&منو؟..
+آره خوشگلم...
&..نه بابا...کی عاشق من میشه؟..
به رفتار های بچگونش خندیدم..
+تهیونگ...
&..اون پیره...
+اینجوری نگیا دیگه...عه...چی کم داره...جنتلمن....خوشگله...دوست داره...خوش هیکل دیگه چی بگم...خیلی ام مهربون و خوش اخلاقه عزیزم...
&...وای...نگو انقدر..نمیخوام عاشقش بشم..
+چرا اونوقت؟...باهاش میتونی حس زندگی رو تجربه کنی...خیلی عشق بینتون قشنگ میشه...چون اونجوری جفتتون عاشق همید..
کسی که دوست داشته باشه....ببین...تهیونگ به صد تا مرد همه چی تموم که همه چی دارن و اخلاق ندارن و دوستت ندارن می ارزه...
&..حالا عاشق من نشده که فعلا..
تو خودت چرا عاشق جونگکوک نمیشی...
+...چون زیاد ازش خوشم نمیاد..
&جون عمت..
+والا...ولی آنا...تو میتونی کنار تهیونگ محبت و عشق واقعی رو بچشی...
&...میدونم...
+...خب..دیگه چی میخوای؟..
&..اون عاشقم نیست آنا به خدا..
+...صبر کن فقط...صبر..
اون ازت بزرگتره...بهت عشق میده و محبت میکنه....و مراقبته..مهربون ترین پسریه که تو کل عمرم دیدمش...آنا...تو و اون واسه هم ساخته شدید...خیلی پسر خوبیع...خیلی...دل بزرگی داره...واقعاا مهربونه..
خیلی خوش اخلاقه..میشی همسرش..خیلی کاپل نازی میشید آناا...
تو کوچولو و بامزه...اونم قشنگ و مهربون...
&میدونم....خیلی اخلاقش خوبه...
دیشب وقتی بغلم کرد متوجه شدم...
وقتی دید دارم گریه میکنم بغلم کرد...
+ای کلک...پس بغلتم کرده..
&..آره...
+آنا...دلشو نشکون...اگه بهت درخواست داد قبول کن...یا خودت بهش درخواست بده...
&..(سرشو تکون داد)..من برم...
+برو پیش بچه ها بشین...
فیلمبردار اومد سمتم و گفت
/ آقای جئون کجان؟باید صداشون کنید واسه رقص تانگو...
+..هوفف...الان میرم...
رفتم گشتم و گشتم و دوباره صحنه ای که متنفر بودم و دیدم...ولی اینجا جونگکوک بی حرکت بود و نيلو میخواست ببوستش...که لباشو گذاشته بود رو لبای کوک...و کوکم هولش داد..
دسته گلم از دستم افتاد...
که برگشتن طرفم...
یه کم به خودم اومدم..
+...فیلمبردار میگه بیاید....
_ات وایسا..
به صورت جدی حرف میزد..
۱۷.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.