رها
#رها
اشک دیدمو تار کرد تو روش گفتم:چرا مگه نمیگفتی من مرفینتم هوم!!مگه نمیگفتی دنیا دنیام باشه باز هیچی مثل تومنو آروم نمیکنه ،اشکام گونه هامو خیس کردکه گفت:بس کن رها حوصله ندارم بزار تو این حالم بمیرم....
بابغضی که به گلوم چنگ انداخته بود دستاشو توی دستم گرفتمو گفتم:د لعنتی خوب بگو ببینم چته چرا به من نمیگی ؟چرا باهام سرد شدی ،هوم پس چیشد اون طاهای عاشق پیشه که میگفت جونمو میدم برات....
باصدای زنگ در دوتایمون به خودمون اومدیم اشکای روی صورتمو پس زدم که با همون صورت خنثی گفت: بکش بیرون از این بحث بچه ها دارن میان نمیخوام چیزی از این ماجرا های بینمون بفهمن....
چیزی نگفتم که پاشد رفت درو باز کرد ،دوتا پسر دوتا دختر اومدن تو ،باهپروت داشتم نگاشون میکردم که یه پسره دستشو جلوم دراز کردوگفت:سلام زن داداش خوبی من شکیبم ایشونم خانومم فریال....
باهاشون دست دادم وگفتم:سلام منم رهام خوشبختم....
دوست کناریش لبخندی بهم زدوگفت:منم مبین ایشونم خانومم نازی با دوتاییشون دست دادم ،که طاها با همون اخمش گفت:اگه مراسم آشنایی تموم شد بهتره دیگه بریم ..
شکیب تک خنده ای کرد دستشو روی شونه طاها گذاشت وتو صورت من گفت:ناموسا زن داداش بگو ببینم چطوری عاشق این برج زهرمار شدی....
به طاها با خنده ای که سعی در پنهون کردنش داشتم نگاه کردم که هیچ تغییر توی صورتش نداد ...
خودشیفته مغرور بیریخت،ازدرخونه بیرون زدیم که مبینو نازی گفتن میان توی ماشین ما....
طاها عصبی پشت فرمون نشست مبینو نازی حواسشون به ما نبود منم واسه اینکه لجشو دربیارم در عقبو باز کردمو نشستم صندلی عقب که با اخمای توهمش بهم ازتو آیینه گفت:رها میای جلو میشی زودباش....
دست به سینه نشستم وبهش محل ندادم که با صورتی لبریز ازخشم از ماشین پیاده شد درسمت منو باز کرد وحشی بازومو کشید وازماشین بیرون آوردم و گفت:لجبازی کردن اصلا کار قشنگی نیست خانوم کوچولو ،چون فقط منو سگ تر از چیزی که هستم میکنه......
دستمو از دستش بیرون کشیدمو عصبی گفتم:دستمو ول کن وحشی ،نمیخوام بشینم جلو که مبین نازی با تعجب به مادونا خیره شدن ومبین گفت:داداش چیزی شده؟
چیزی نگفت که گفتم :نه فقط من میخوام عقب بشینم دوست ندارم جلو بشینم ....
طاها عصبی دستشو تو موهاش کردو دوباره بازومو توی دستاش فشار داداز لای دندوناش جوری که فقط من بشنوم گفت:بهت گفتم باید جلو دوستام طبیعی رفتار کنی ،پس سرقولت باش ،وگرنه من میدونمو توکه یهو نازی اومد دستمو کشیدوگفت:ولش کن ببینم وحشی ،مضلوم گیر آوردی ،دلش نمیخوادبشین پیش تو یه میمون اصلا مامیخوایم دخترونه بشینم عقب...
اشک دیدمو تار کرد تو روش گفتم:چرا مگه نمیگفتی من مرفینتم هوم!!مگه نمیگفتی دنیا دنیام باشه باز هیچی مثل تومنو آروم نمیکنه ،اشکام گونه هامو خیس کردکه گفت:بس کن رها حوصله ندارم بزار تو این حالم بمیرم....
بابغضی که به گلوم چنگ انداخته بود دستاشو توی دستم گرفتمو گفتم:د لعنتی خوب بگو ببینم چته چرا به من نمیگی ؟چرا باهام سرد شدی ،هوم پس چیشد اون طاهای عاشق پیشه که میگفت جونمو میدم برات....
باصدای زنگ در دوتایمون به خودمون اومدیم اشکای روی صورتمو پس زدم که با همون صورت خنثی گفت: بکش بیرون از این بحث بچه ها دارن میان نمیخوام چیزی از این ماجرا های بینمون بفهمن....
چیزی نگفتم که پاشد رفت درو باز کرد ،دوتا پسر دوتا دختر اومدن تو ،باهپروت داشتم نگاشون میکردم که یه پسره دستشو جلوم دراز کردوگفت:سلام زن داداش خوبی من شکیبم ایشونم خانومم فریال....
باهاشون دست دادم وگفتم:سلام منم رهام خوشبختم....
دوست کناریش لبخندی بهم زدوگفت:منم مبین ایشونم خانومم نازی با دوتاییشون دست دادم ،که طاها با همون اخمش گفت:اگه مراسم آشنایی تموم شد بهتره دیگه بریم ..
شکیب تک خنده ای کرد دستشو روی شونه طاها گذاشت وتو صورت من گفت:ناموسا زن داداش بگو ببینم چطوری عاشق این برج زهرمار شدی....
به طاها با خنده ای که سعی در پنهون کردنش داشتم نگاه کردم که هیچ تغییر توی صورتش نداد ...
خودشیفته مغرور بیریخت،ازدرخونه بیرون زدیم که مبینو نازی گفتن میان توی ماشین ما....
طاها عصبی پشت فرمون نشست مبینو نازی حواسشون به ما نبود منم واسه اینکه لجشو دربیارم در عقبو باز کردمو نشستم صندلی عقب که با اخمای توهمش بهم ازتو آیینه گفت:رها میای جلو میشی زودباش....
دست به سینه نشستم وبهش محل ندادم که با صورتی لبریز ازخشم از ماشین پیاده شد درسمت منو باز کرد وحشی بازومو کشید وازماشین بیرون آوردم و گفت:لجبازی کردن اصلا کار قشنگی نیست خانوم کوچولو ،چون فقط منو سگ تر از چیزی که هستم میکنه......
دستمو از دستش بیرون کشیدمو عصبی گفتم:دستمو ول کن وحشی ،نمیخوام بشینم جلو که مبین نازی با تعجب به مادونا خیره شدن ومبین گفت:داداش چیزی شده؟
چیزی نگفت که گفتم :نه فقط من میخوام عقب بشینم دوست ندارم جلو بشینم ....
طاها عصبی دستشو تو موهاش کردو دوباره بازومو توی دستاش فشار داداز لای دندوناش جوری که فقط من بشنوم گفت:بهت گفتم باید جلو دوستام طبیعی رفتار کنی ،پس سرقولت باش ،وگرنه من میدونمو توکه یهو نازی اومد دستمو کشیدوگفت:ولش کن ببینم وحشی ،مضلوم گیر آوردی ،دلش نمیخوادبشین پیش تو یه میمون اصلا مامیخوایم دخترونه بشینم عقب...
۱۸.۵k
۱۱ بهمن ۱۳۹۹