عاشقانه
ثمری ندارد آن دل که ندارد آشنایی
که از این قفس نباشد بجز این، ره رهایی
سر آن ندارم ای جان، که شکایتی نمایم
ز جفای روزگار و غم و رنج بیوفایی
سر خود به دامنی نِه که ز کف نرفته باشد
به امید آنکه بر دل، نرسد تو را جفایی
چه کنم که درد ما را تو به عشق چاره سازی؟
که به درد لاعلاجم، تو طبیبی و شفایی
به سکوت، بی تعصّبٔ بِده دل همیشه
که نی شکسته جز غم، ندهد دگر نوایی
که از این قفس نباشد بجز این، ره رهایی
سر آن ندارم ای جان، که شکایتی نمایم
ز جفای روزگار و غم و رنج بیوفایی
سر خود به دامنی نِه که ز کف نرفته باشد
به امید آنکه بر دل، نرسد تو را جفایی
چه کنم که درد ما را تو به عشق چاره سازی؟
که به درد لاعلاجم، تو طبیبی و شفایی
به سکوت، بی تعصّبٔ بِده دل همیشه
که نی شکسته جز غم، ندهد دگر نوایی
۸.۵k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.