پارت۱۸
ویو یونگی
از خواب بیدار شدم دیدم یکی کنارم خوابیده وقتی دقت کردم اون سومی بود ولی سومی رو که جان دزدیده حتما دارم خواب میبینم ولی بازم دلم براش تنگ شده بود بغلش کردم و آروم لبا.ش و بوسیدن که تکونی خورد و چشماش و باز کرد
+بیدار شدی
- میدونم دارم خواب میبینم پس بزار بغلت کنم چون اگه از خواب بیدار شم تو دیگه پیشم نیستی
+ تو که خواب نیستی منم واقعیم
-میدونم خوابم چون جان تو رو گرفته
+نه منو آزاد کرد
-یعنی تو واقعی هستی
+آره باور نمیکنی
با دستش زد تو سرم که فهمیدم خواب نیستم و محکم بغلش کردم و سرم و توی گردنش فرو بردم که ناخودآگاه اشک از چشام جاری شد
+حالت خوبه چرا گریه میکنی(نگران)
-میترسیدم هق دیگه پیدات هق نکنم
+من قرار نیست جای برم میخوام پیش شماها بمونم
- منظورت از شما ها کیه
+هیچی.....فقط همینجوری گفتم
-باشه
+بیا بریم یه چیزی بخوریم گشنمه
-باشه کوچولوی من
به سمت اشپز خونه رفتیم و بعد از اینکه غذای که اجوما درست کردن بود و خوردیم سومی رفت توی اتاق منم رفتم توی اتاقه کارم و روی صندلیم نشستم ....سومی یه جوری بود انگار یه چیزی و ازم مخفی میکنه نکنه اون عوضی کاری باهاش کرده .........شایدم فقط یکم خسته اس آره حتما خسته اس بعد از کلی فکر تصمیم گرفتم برم از خود سومی بپرسم به سمت اتاق رفتم تا خواستم وارد اتاق بشم صداش و از اتاق شنیدم انگار داشت با یکی حرف میزد
+نمیدونم بهش بگم یا نه نکنه خودش فهمیده باشه خداااااا
یعنی داشت دربارهی من حرف میزد چی رو من نمیدونم گوشام و تیز کردم تا بتونم بفهمم چی رو نمیتونه بهم بگه
+اصلا بهش میگم خودش گفت میخواد بچه داشته باشیم اوففف نمیدونم چیکار کنم
بچه یعنی سومی حامله اس ولی چرا بهم نمیگه شایدم خودش تازه فهمیده ..... بزار ببینم اگه ازش بپرسم چی میگه در و باز کردم و کنارش نشستم
-سومی تو چیزی رو ازم مخفی میکنی
+خب راستش من......حام..له...ام
- چی یعنی دارم بابا میشم (ذوق)
+آره
خیلی خوشحال شده بودم سومی رو گرفتم و بغلش کردم
-خیلی دوست دارم فرشتهای من
+منم خیلی دوست دارم گربه ای من
سومی رو بیشتر به خودم چسبوندم
- میتونم به این جوجه کوچولو دست بزنم (کیوت)
+آره(لبخند)
آروم دستم و روی شکم سومی کشیدم و بوسه ی رو شکمش زدم
-سومی ........
ادامه دارد
از خواب بیدار شدم دیدم یکی کنارم خوابیده وقتی دقت کردم اون سومی بود ولی سومی رو که جان دزدیده حتما دارم خواب میبینم ولی بازم دلم براش تنگ شده بود بغلش کردم و آروم لبا.ش و بوسیدن که تکونی خورد و چشماش و باز کرد
+بیدار شدی
- میدونم دارم خواب میبینم پس بزار بغلت کنم چون اگه از خواب بیدار شم تو دیگه پیشم نیستی
+ تو که خواب نیستی منم واقعیم
-میدونم خوابم چون جان تو رو گرفته
+نه منو آزاد کرد
-یعنی تو واقعی هستی
+آره باور نمیکنی
با دستش زد تو سرم که فهمیدم خواب نیستم و محکم بغلش کردم و سرم و توی گردنش فرو بردم که ناخودآگاه اشک از چشام جاری شد
+حالت خوبه چرا گریه میکنی(نگران)
-میترسیدم هق دیگه پیدات هق نکنم
+من قرار نیست جای برم میخوام پیش شماها بمونم
- منظورت از شما ها کیه
+هیچی.....فقط همینجوری گفتم
-باشه
+بیا بریم یه چیزی بخوریم گشنمه
-باشه کوچولوی من
به سمت اشپز خونه رفتیم و بعد از اینکه غذای که اجوما درست کردن بود و خوردیم سومی رفت توی اتاق منم رفتم توی اتاقه کارم و روی صندلیم نشستم ....سومی یه جوری بود انگار یه چیزی و ازم مخفی میکنه نکنه اون عوضی کاری باهاش کرده .........شایدم فقط یکم خسته اس آره حتما خسته اس بعد از کلی فکر تصمیم گرفتم برم از خود سومی بپرسم به سمت اتاق رفتم تا خواستم وارد اتاق بشم صداش و از اتاق شنیدم انگار داشت با یکی حرف میزد
+نمیدونم بهش بگم یا نه نکنه خودش فهمیده باشه خداااااا
یعنی داشت دربارهی من حرف میزد چی رو من نمیدونم گوشام و تیز کردم تا بتونم بفهمم چی رو نمیتونه بهم بگه
+اصلا بهش میگم خودش گفت میخواد بچه داشته باشیم اوففف نمیدونم چیکار کنم
بچه یعنی سومی حامله اس ولی چرا بهم نمیگه شایدم خودش تازه فهمیده ..... بزار ببینم اگه ازش بپرسم چی میگه در و باز کردم و کنارش نشستم
-سومی تو چیزی رو ازم مخفی میکنی
+خب راستش من......حام..له...ام
- چی یعنی دارم بابا میشم (ذوق)
+آره
خیلی خوشحال شده بودم سومی رو گرفتم و بغلش کردم
-خیلی دوست دارم فرشتهای من
+منم خیلی دوست دارم گربه ای من
سومی رو بیشتر به خودم چسبوندم
- میتونم به این جوجه کوچولو دست بزنم (کیوت)
+آره(لبخند)
آروم دستم و روی شکم سومی کشیدم و بوسه ی رو شکمش زدم
-سومی ........
ادامه دارد
۴۹۱
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.