عشق ابدی پارت ۱۲۸
عشق ابدی پارت ۱۲۸
ویو نویسنده
بعد از احوال پرسی های مفصل کمی از نوشیدنی گرمشون خوردن.
کوک : خانم لی...مگه شما دانمارک نبودید؟(تعجب)
سوها : یاااا کوکی..چقدر بهت بگم به من نگو خانم. واقعا حس زنای پیر بهم دست میده ؛ من هنوز جوونما
با خنده همه لبخندی زد و به پسرک جلوش خیره شد.
پسر تک خنده ای کرد و در جواب با لبخندی ادامه داد
کوک : اوه...بله معذرت میخوام خان...خاله
سوها : حقیقتا برگشتم چون مشکلی پیش اومد..باید چند روزی کنار دوستم میموندم.
یانگ : ی...یعنی شما از همون روز که رفتید برای پرواز، برگشتید؟؟(تعجب)
سوها : آره
+پس...چرا به ما نگفتید!؟ الان نزدیک یک هفته میشه که قرار بود شما برید..
سوها : آخه...خب نمیخواستم مزاحمتون بشم. اما نتونستم تحمل کنم و ازتون دور بمونم.. اومدم سری بزنم و بعد هم برم ؛ چون باید پیش دوستم باشم
-اتفاقی افتاده؟
سوها : نه...یعنی خب آره. قراره عملش کنن و دل تو دلم نیست ، استرس امونم رو بریده.(نگران)
ته : خان...خاله اصلا نگران نباشید. مطمئنم به زودی خوب میشن(لبخند)
سوها : یااا دوباره میخواستی بهم بگی خانم؟(چشمک)
ته : حیح بله(لبخند)
سوها : امیدوارم. اوه دیر شده ، باید برم
یانگ : چی؟ به این زودی؟؟
همونطور که وسایل رو برمیداشت و آماده رفتن میشد رو به پسر ناراحتش گفت
سوها : گفتم که باید پیشش باشم. عمل داره و نگرانم پسرم ، در ضمن الان ۲ ساعت شده که من پیشتون موندم. قول میدم دوباره هم بیام(لبخند)
___________________________________
+خب...میگم من باید تا جایی برم و برگردم.
-کجا!
+زود برمیگردم
با اشاره های پسر بزرگتر متوجه نیازش شد. سری تکون داد و برای عوض کردن بحث ادامه داد
-زود برگرد . میخوایم جرئت حقیقت بازی کنیم..
+آها فهمیدم
زیر لب رو به پسری که با چشم بهش میگفت چیه ، زمزمه کرد.
'فلش بک به موقع بازی'
به ترتیب اینجور نشسته بودن
جین ، جیهوپ ، نامجون ، جیمین ، تهیونگ ، یونگی ، جونگ کوک
همین که میخواستن شروع کنن به حرف اومد و از قصد با لحنی شیطانی گفت
-من میگم که...تهیونگ جاش رو با یونگی عوض کنه نه؟
ته : چی؟ چرا!؟
-خب میخوام پیش یونگی بشینم(غر غر)
جونگ کوک : جون عمت(آروم)
-(چشمک)
ته : خب تو جاتو با کوک عوض کن. چرا من برم؟ ƪ(˘⌣˘)ʃ
- خوشحالم حداقل زمانی که جونگ کوک به فا...ه...هیچی. (˘・_・˘)
کوک : من چی؟(تعجب)
+جیمین(زیر لب)
جیهوپ : آه بسه دیگه. اگر میخواین جابهجا بشین سریع تر...
بعد از جا به جا شدن شروع کردن.
خوشحال بود از اینکه کنارش بود..اما خبر نداشت که از اون ور چه خبرایی منتظرشه..
احتمالا ۲ پارت دیگه تموم میشه😖😖
ویو نویسنده
بعد از احوال پرسی های مفصل کمی از نوشیدنی گرمشون خوردن.
کوک : خانم لی...مگه شما دانمارک نبودید؟(تعجب)
سوها : یاااا کوکی..چقدر بهت بگم به من نگو خانم. واقعا حس زنای پیر بهم دست میده ؛ من هنوز جوونما
با خنده همه لبخندی زد و به پسرک جلوش خیره شد.
پسر تک خنده ای کرد و در جواب با لبخندی ادامه داد
کوک : اوه...بله معذرت میخوام خان...خاله
سوها : حقیقتا برگشتم چون مشکلی پیش اومد..باید چند روزی کنار دوستم میموندم.
یانگ : ی...یعنی شما از همون روز که رفتید برای پرواز، برگشتید؟؟(تعجب)
سوها : آره
+پس...چرا به ما نگفتید!؟ الان نزدیک یک هفته میشه که قرار بود شما برید..
سوها : آخه...خب نمیخواستم مزاحمتون بشم. اما نتونستم تحمل کنم و ازتون دور بمونم.. اومدم سری بزنم و بعد هم برم ؛ چون باید پیش دوستم باشم
-اتفاقی افتاده؟
سوها : نه...یعنی خب آره. قراره عملش کنن و دل تو دلم نیست ، استرس امونم رو بریده.(نگران)
ته : خان...خاله اصلا نگران نباشید. مطمئنم به زودی خوب میشن(لبخند)
سوها : یااا دوباره میخواستی بهم بگی خانم؟(چشمک)
ته : حیح بله(لبخند)
سوها : امیدوارم. اوه دیر شده ، باید برم
یانگ : چی؟ به این زودی؟؟
همونطور که وسایل رو برمیداشت و آماده رفتن میشد رو به پسر ناراحتش گفت
سوها : گفتم که باید پیشش باشم. عمل داره و نگرانم پسرم ، در ضمن الان ۲ ساعت شده که من پیشتون موندم. قول میدم دوباره هم بیام(لبخند)
___________________________________
+خب...میگم من باید تا جایی برم و برگردم.
-کجا!
+زود برمیگردم
با اشاره های پسر بزرگتر متوجه نیازش شد. سری تکون داد و برای عوض کردن بحث ادامه داد
-زود برگرد . میخوایم جرئت حقیقت بازی کنیم..
+آها فهمیدم
زیر لب رو به پسری که با چشم بهش میگفت چیه ، زمزمه کرد.
'فلش بک به موقع بازی'
به ترتیب اینجور نشسته بودن
جین ، جیهوپ ، نامجون ، جیمین ، تهیونگ ، یونگی ، جونگ کوک
همین که میخواستن شروع کنن به حرف اومد و از قصد با لحنی شیطانی گفت
-من میگم که...تهیونگ جاش رو با یونگی عوض کنه نه؟
ته : چی؟ چرا!؟
-خب میخوام پیش یونگی بشینم(غر غر)
جونگ کوک : جون عمت(آروم)
-(چشمک)
ته : خب تو جاتو با کوک عوض کن. چرا من برم؟ ƪ(˘⌣˘)ʃ
- خوشحالم حداقل زمانی که جونگ کوک به فا...ه...هیچی. (˘・_・˘)
کوک : من چی؟(تعجب)
+جیمین(زیر لب)
جیهوپ : آه بسه دیگه. اگر میخواین جابهجا بشین سریع تر...
بعد از جا به جا شدن شروع کردن.
خوشحال بود از اینکه کنارش بود..اما خبر نداشت که از اون ور چه خبرایی منتظرشه..
احتمالا ۲ پارت دیگه تموم میشه😖😖
۲.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.