my little girl
پارت4~فصل2
مطمعن شدم که اون جونگکوک نیست خیالم راحت شد.. رفتم سوار ماشینم شدم که یهو گوشیم زنگ خورد هانا بود(زن جیمین) جواب دادم
هانا: الو عزیزم کجایی؟
جیمین:( ماجرا رو برای هانا تعریف میکنه)
هانا: امم بازم خوبه که جونکگوک نبود... اه راستی زنگ زده بودم بگم نامجون زنگ زده یود گفت امشب یه دور همی گرفته که فقط مخصوصه خودتونه
جیمین: اهه باشه عزیزم مرسی که بهم خبر دادی شب منتظرم نمون بخواب شاید دیر بیام
هانا: چشم خداحافظ
ویو ادمین
هانا تلفن رو قطع کرد فکر جیمین خیلی درگیر بود درگیر گمشدن جونگکوک از دست دادن جیهوپ گذاشتن ات و شوگا توی امریکا درسته از اون اتفاقات7سال میگذره ولی خاب هنوزم که هنوزه نتونسته باهاش کنار بیاد.. هنوزم که هنوزه به فکره قولیه که به جیهوپ داده اون شب تمام اعضا به جیهوپ قول داده بودن از ات مثل چشماشون محافظت کنن ولی اونا چیکار کردن ات و شوگا رو تویه یه کشور غریب ول کردن و اومدن شاید اگه یکم بیشتر تلاش میکردن الان ات و شوگا هم اینجا بودن ـ....
(پرش به شب خونه نامجون)
جین: هعی پسرا جمعمون دیگه اون شادیه قبلی رو نداره
نامجون: درسته هیونگ تو این7ساله همچی خیلی تغییر کرده
جیمین: پسرا من امروز رفتم برای شناساییه یه جسد دیگه ولی خاب خوشبختانه اون جونگکوک نبود
تهیونگ: اخه مگه میشه هنوزم که هنوزه هیچ رد نشونی از جونکگوک نزدیم... شاید شاید اگه هیچ وقت فکر فرار به امریکا به سرمون نمیزد الان وضع همون بهتر بودـ
الان ات و شوگا هیونگ اینجا بودن جیهوپ زنده بود جونگکوک گم نشده بود
جین: اینجوری نمیشه ما باید بریم امریکا بالاخره بعد از 7سال بایدیه سر به ات و شوگا بزنیم
نامجون: موافقم.. اونا جز ما کس دیگه ای رو ندارن
جیمین: ولی خاب خانومامونو چیکار کنیم
جین: انا و جیا (انا زنه جینه جیا دختر 2ساله جین) یه مدت رفتن خونه مادر انا تو لندن من دستو بالم بازه فعلا
نامجون: خاب میتونیم بفرستیمشون سفر
تهیونگ: اره فکره خوبیه..
جیمین: پس من فردا با شوگا هیونگ.... تماس میگرم و باهاش هماهنگ میکنم که بلیط بگیریم بریم پیششون
جین: باشه.. ولی جیمین تو مطمعنی که میخوای. بیایی اخه احساس میکنم دلت نمیخواد که بیایی
جیمین: راستشو بخوای دلم نمیخواد اون خاطرات بد برام زنده بشه.. ولی دلم برای ات کوچولوم و هیونگ تنگ شده
نامجون: ماهم دوست نداریم برگردیم اونجا که خاطرات بد داریم ولی خاب باید بریم هرجور شده شوگاهیونگ و ات رو بیاریم پیش خودمون شاید اونجوری جونگکوکم پیدا شد و انکه دیگه خیالمون راحت میشه اتفاقی برای شوگا هیونگ و ات نمیوفته
جین: ولی اگه ات دیگه اون ادم قبلی نباشه دلش مارو نخواد.. نخواد باهامون بیاد اگه دیگه دوستمون نداشته باشه چی؟
تهیونگ:.....
🖤🤍🖤🤍🖤🤍
شرط
لایک 16
کامنت12
مطمعن شدم که اون جونگکوک نیست خیالم راحت شد.. رفتم سوار ماشینم شدم که یهو گوشیم زنگ خورد هانا بود(زن جیمین) جواب دادم
هانا: الو عزیزم کجایی؟
جیمین:( ماجرا رو برای هانا تعریف میکنه)
هانا: امم بازم خوبه که جونکگوک نبود... اه راستی زنگ زده بودم بگم نامجون زنگ زده یود گفت امشب یه دور همی گرفته که فقط مخصوصه خودتونه
جیمین: اهه باشه عزیزم مرسی که بهم خبر دادی شب منتظرم نمون بخواب شاید دیر بیام
هانا: چشم خداحافظ
ویو ادمین
هانا تلفن رو قطع کرد فکر جیمین خیلی درگیر بود درگیر گمشدن جونگکوک از دست دادن جیهوپ گذاشتن ات و شوگا توی امریکا درسته از اون اتفاقات7سال میگذره ولی خاب هنوزم که هنوزه نتونسته باهاش کنار بیاد.. هنوزم که هنوزه به فکره قولیه که به جیهوپ داده اون شب تمام اعضا به جیهوپ قول داده بودن از ات مثل چشماشون محافظت کنن ولی اونا چیکار کردن ات و شوگا رو تویه یه کشور غریب ول کردن و اومدن شاید اگه یکم بیشتر تلاش میکردن الان ات و شوگا هم اینجا بودن ـ....
(پرش به شب خونه نامجون)
جین: هعی پسرا جمعمون دیگه اون شادیه قبلی رو نداره
نامجون: درسته هیونگ تو این7ساله همچی خیلی تغییر کرده
جیمین: پسرا من امروز رفتم برای شناساییه یه جسد دیگه ولی خاب خوشبختانه اون جونگکوک نبود
تهیونگ: اخه مگه میشه هنوزم که هنوزه هیچ رد نشونی از جونکگوک نزدیم... شاید شاید اگه هیچ وقت فکر فرار به امریکا به سرمون نمیزد الان وضع همون بهتر بودـ
الان ات و شوگا هیونگ اینجا بودن جیهوپ زنده بود جونگکوک گم نشده بود
جین: اینجوری نمیشه ما باید بریم امریکا بالاخره بعد از 7سال بایدیه سر به ات و شوگا بزنیم
نامجون: موافقم.. اونا جز ما کس دیگه ای رو ندارن
جیمین: ولی خاب خانومامونو چیکار کنیم
جین: انا و جیا (انا زنه جینه جیا دختر 2ساله جین) یه مدت رفتن خونه مادر انا تو لندن من دستو بالم بازه فعلا
نامجون: خاب میتونیم بفرستیمشون سفر
تهیونگ: اره فکره خوبیه..
جیمین: پس من فردا با شوگا هیونگ.... تماس میگرم و باهاش هماهنگ میکنم که بلیط بگیریم بریم پیششون
جین: باشه.. ولی جیمین تو مطمعنی که میخوای. بیایی اخه احساس میکنم دلت نمیخواد که بیایی
جیمین: راستشو بخوای دلم نمیخواد اون خاطرات بد برام زنده بشه.. ولی دلم برای ات کوچولوم و هیونگ تنگ شده
نامجون: ماهم دوست نداریم برگردیم اونجا که خاطرات بد داریم ولی خاب باید بریم هرجور شده شوگاهیونگ و ات رو بیاریم پیش خودمون شاید اونجوری جونگکوکم پیدا شد و انکه دیگه خیالمون راحت میشه اتفاقی برای شوگا هیونگ و ات نمیوفته
جین: ولی اگه ات دیگه اون ادم قبلی نباشه دلش مارو نخواد.. نخواد باهامون بیاد اگه دیگه دوستمون نداشته باشه چی؟
تهیونگ:.....
🖤🤍🖤🤍🖤🤍
شرط
لایک 16
کامنت12
۵.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.