کلاس ششم دبستان که بودم تازه وارد یه مدرسه جدید شده بودم
کلاس ششم دبستان که بودم تازه وارد یه مدرسه جدید شده بودم اون روز های اول هیچ رفیقی پیدا نکرده بودم تنها بودم تا یروز یه دانش آموز جدید وارد کلاسمون شد معلم بهش گفت بیاد روی میز من بشینه اونم مثل من هیچ رفیقی نداشت باهم رفیق شدیم خیلی بچه خوبی بود سرش تو کاره خودش بود خیلی دوسش داشتم یبار بهم گفت من داداش ندارم تو جای داداشم منم بهش گفتم منم داداش ندارم تو هم جای داداشه من. دو ماه از اول مدرسه ها گذشت یروز دیدم نیومد مدرسه دو روز گذشت نیومد سه روز گذشت نیومد یک هفته گذشت نیومد رفتم به مدیر گفتم رفیقم چرا یک هفته نیومده گفت چیزی نیست آپاندیسشو عمل کرده میاد یک هفته دیگه هم گذشت و نیومد یروز با بچه های کلاس قرار گزاشتیم زنگ آخر بریم خونشون عیادتش سره کلاس بودیم و زنگ دوم بود یهو مدیرمون اومد دمه دره کلاس و منو صدا زد
رفتم ببینم چی میگه کشوندم یه گوشه و بهم گفت کوروش رفیقت امروز صبح فوت کرد با چنتا از بچهای کلاستون بیاین بریم خونشون وقتی این خبرو بهم داد دنیا واسه یه لحظه توی سرم خراب شد باور نمیکردم خیلی به خدا فوش دادم گفتم آخه چرا این اینکه آزارش به یه مورچه هم نمیریسید خواهرشم سال قبلش فوت کرده بود وقتی رفتیم خونشون باباش اینقدر گریه کرده بود که بی حال شده بود. روحت شاد فرزاد
خلاصه آره منم بی رفیق شدم☺
رفتم ببینم چی میگه کشوندم یه گوشه و بهم گفت کوروش رفیقت امروز صبح فوت کرد با چنتا از بچهای کلاستون بیاین بریم خونشون وقتی این خبرو بهم داد دنیا واسه یه لحظه توی سرم خراب شد باور نمیکردم خیلی به خدا فوش دادم گفتم آخه چرا این اینکه آزارش به یه مورچه هم نمیریسید خواهرشم سال قبلش فوت کرده بود وقتی رفتیم خونشون باباش اینقدر گریه کرده بود که بی حال شده بود. روحت شاد فرزاد
خلاصه آره منم بی رفیق شدم☺
۱۶.۲k
۱۹ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.