ترکش خاطرات
#ترکش_خاطرات
#پارت_35
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
(از زبون مهرداد)
رسیدیم رستوران و سر یه میز سه نفره نشستیم ، مهراوه میخواست من و با رویا تنها بزاره :
من میرم دستمو بشورم و منو رو بیارم :) ....
رویا : توی این سالا هیچوقت نتونستم خاطراتمونو فراموش کنم :)
_هر چی که بوده تموم شده
رویا : دست ما نیست که بگیم تموم شده یا نه ، تو در ظاهرم بخای نشون بدی که همچیو فراموش کردی، حست نمیزاره از درون منو فراموش کنی !
_ببین رویا من از دیدنت داخل شرکت خیلی عصبی شدم و هستم الانم فقط بخاطر مهراوست که ....
رویا : چطور میخای چشماتو رو اون همه خاطره ببندی ؟ ما بخاطر خونواده مون تو اون سن و با اون حجم از حس از هم جدا شدیم ولی الان وقتشه که جبران کنیم ! منی که الان روبروتم ، همون رویای ۱۰ ، ۱۵ سال پیشه !
_من هنوزم دوست دارم ، ولی عاشقت نیستم ! رویا من تو رابطم ، متوجهی ؟
رویا : یعنی میخای بگی بهم زدن یه رابطه ساده که تازه شروع شده ارزش رسیدن به رویاهای دوران نوجوونیمونو نداره؟ ...
•••
(از زبون ندا)
منتظر مهرداد موندم که شاید زنگ بزنه که برسونتم ولی نه ...
حس خوبی نداشتم ، پیاده راه افتادم که توی راه چشمم به ماشین مهرداد افتاد که با سرعت رد شد ، صدای آهنگ زیاد بود و انگار دختره و مهراوه هم توی ماشین بودن ، بغضم شکست و زدم زیر گریه ؛ تا خونه گریه میکردم ولی هنوز مطمئن نبودم چیزایی که توی ذهنمه درسته یا نه ...
#پارت_35
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
(از زبون مهرداد)
رسیدیم رستوران و سر یه میز سه نفره نشستیم ، مهراوه میخواست من و با رویا تنها بزاره :
من میرم دستمو بشورم و منو رو بیارم :) ....
رویا : توی این سالا هیچوقت نتونستم خاطراتمونو فراموش کنم :)
_هر چی که بوده تموم شده
رویا : دست ما نیست که بگیم تموم شده یا نه ، تو در ظاهرم بخای نشون بدی که همچیو فراموش کردی، حست نمیزاره از درون منو فراموش کنی !
_ببین رویا من از دیدنت داخل شرکت خیلی عصبی شدم و هستم الانم فقط بخاطر مهراوست که ....
رویا : چطور میخای چشماتو رو اون همه خاطره ببندی ؟ ما بخاطر خونواده مون تو اون سن و با اون حجم از حس از هم جدا شدیم ولی الان وقتشه که جبران کنیم ! منی که الان روبروتم ، همون رویای ۱۰ ، ۱۵ سال پیشه !
_من هنوزم دوست دارم ، ولی عاشقت نیستم ! رویا من تو رابطم ، متوجهی ؟
رویا : یعنی میخای بگی بهم زدن یه رابطه ساده که تازه شروع شده ارزش رسیدن به رویاهای دوران نوجوونیمونو نداره؟ ...
•••
(از زبون ندا)
منتظر مهرداد موندم که شاید زنگ بزنه که برسونتم ولی نه ...
حس خوبی نداشتم ، پیاده راه افتادم که توی راه چشمم به ماشین مهرداد افتاد که با سرعت رد شد ، صدای آهنگ زیاد بود و انگار دختره و مهراوه هم توی ماشین بودن ، بغضم شکست و زدم زیر گریه ؛ تا خونه گریه میکردم ولی هنوز مطمئن نبودم چیزایی که توی ذهنمه درسته یا نه ...
۴۷۰
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.