عشق بی انتها پارت ۱۹
#بوساگ
حاضر شدیمو باهم رفتیم کمپانی داخل کمپانی که شدیم پسرا اومدن پیشمون سلام کردن ته:سلام خواهری خوبی جیمین:سلام خواهرکوچیکه بقیم سلام کردن من:سلام داداشا خوبین پسرا:بله خوبیم تو خوبی من:چه هماهنگ منم خوبم ازهم جدا شدیم من رفتم تو اتاقم نشستم گوشیمو در آوردم با گوشیم بازی کردم که یه پیام برام اومد کوک بود
کوک:💬عشقم💞
من:🗨جونم عشقم
کوک:💬چیکار میکنی
من:🗨با گوشیم بازی میکنم
کوک:💬پاشو بیا پیشم حوصلم سر رفت دلمم تنگ شده 😥بیا دارم میمیرم
من:🗨باشه اومدم عزیزم
کوک:💬بیا بیا
گوشیمو گذاشتم تو جیبم و رفتم پیش کوک تا اومدم برم سمتش یکی که خیلی فوضول بود اوند سمتم گفت:بوساگ کجا میری من:آقای کوک باهام کار داشت صدام زد بعد گفت آهان برو پس من:باشه وقتی که رفت اعصابم خورد شد پشت سرش یه عالمه فوش دادم بعد اداشو در آوردم کجا داشتی میرفتی ننننه 😒(ادا در آوردم تهش 😂)زنیکه بیشور به توچه من کجا میرم بعد رفتم تو اتاق درو باز کردم سرمو دادم تو من:پیست کوک منو که دید اومد سمتم دسته منو گرفت آوردم تو اتاق بعد بیرونو نگاه کرد کوک:وضعیت امنه پارچه مشکیم انداختم رو دوربین بعد اومد تو درو قشنگ قفل کرد بعد گرفتم چسبوندم به دیوار منم دستمو گرفتم پشت کمرم کوکم یه دستشو گذاشت کنارم بعد دوتا دستامو گرفت چسبوند به دیوار کنارم چسبوند بعدرفت سمت گردنم گردنمو مک زد بعد گفت:تو همین یه ساعت دلم کلی برات تنگ شد من:منم همینطور دل منم تنگ شده بود بعد دستامو ول کرد دستشو به دور کمرم حلقه کرد و چسبوند به خودش منم دستمو گذاشتم رو شونه هاش و کمرمو میمالید کوک:نظرت چیه امشب با بچه ها بریم جنگل من:نظری ندارم هرجور خودت دوست داری کوک:یعنی میگی بریم من:آره اومد لباشو آروم بزار رو لبام یهو در زدن کوک سرشو بالا گرفت لبشو گاز گرفت گفت:نمیفهمم چرا همش تو مواقع حساس مزاحم میشن بزر برم ببینم کیه من:باشه برو منم اینجام کوک:باشه وایسا اینجا رفت درو باز کرد گفت:بله کاری داشتین باز اون زنه بود (چون اسمشو نمیدونم میگم زن😂) زن:آقای جئون چرا درو کامل باز نمیکنید من اینجا داشتم میترکیدم از عصبانیت کوک: کار واجبی دارم حتما باید بهتون بگم زن:نه نه باشه من میرم کوک:لطفا مزاحم نشید بعد درو بست قفل کرد اومد سمتم یه نگاه بهم کرد گفت: چیه چرا قرمز شدی عصبانی شدی من:اوهوم ازش بدم میاد کوک:آروم باش به اعصابت مثلث متساوی الاضلاع شو من:من آرومم آرومم کوک:نه انگار باید از طرفند خودم استفاده کنم بعد اومدم طرفم دستمو گرفت کشید بعد با یه دستش کمرمو گرفت کشید آوردم گفت:بیا اینجا ببینم
لباشو محکم چسبوند رو لبامو لبامو مک میزد منم آروم شدم و همراهیش کردم دستمو دور گردنش حلقه کردم و لباشو مک میزدم بعد ازم جدا شد
حاضر شدیمو باهم رفتیم کمپانی داخل کمپانی که شدیم پسرا اومدن پیشمون سلام کردن ته:سلام خواهری خوبی جیمین:سلام خواهرکوچیکه بقیم سلام کردن من:سلام داداشا خوبین پسرا:بله خوبیم تو خوبی من:چه هماهنگ منم خوبم ازهم جدا شدیم من رفتم تو اتاقم نشستم گوشیمو در آوردم با گوشیم بازی کردم که یه پیام برام اومد کوک بود
کوک:💬عشقم💞
من:🗨جونم عشقم
کوک:💬چیکار میکنی
من:🗨با گوشیم بازی میکنم
کوک:💬پاشو بیا پیشم حوصلم سر رفت دلمم تنگ شده 😥بیا دارم میمیرم
من:🗨باشه اومدم عزیزم
کوک:💬بیا بیا
گوشیمو گذاشتم تو جیبم و رفتم پیش کوک تا اومدم برم سمتش یکی که خیلی فوضول بود اوند سمتم گفت:بوساگ کجا میری من:آقای کوک باهام کار داشت صدام زد بعد گفت آهان برو پس من:باشه وقتی که رفت اعصابم خورد شد پشت سرش یه عالمه فوش دادم بعد اداشو در آوردم کجا داشتی میرفتی ننننه 😒(ادا در آوردم تهش 😂)زنیکه بیشور به توچه من کجا میرم بعد رفتم تو اتاق درو باز کردم سرمو دادم تو من:پیست کوک منو که دید اومد سمتم دسته منو گرفت آوردم تو اتاق بعد بیرونو نگاه کرد کوک:وضعیت امنه پارچه مشکیم انداختم رو دوربین بعد اومد تو درو قشنگ قفل کرد بعد گرفتم چسبوندم به دیوار منم دستمو گرفتم پشت کمرم کوکم یه دستشو گذاشت کنارم بعد دوتا دستامو گرفت چسبوند به دیوار کنارم چسبوند بعدرفت سمت گردنم گردنمو مک زد بعد گفت:تو همین یه ساعت دلم کلی برات تنگ شد من:منم همینطور دل منم تنگ شده بود بعد دستامو ول کرد دستشو به دور کمرم حلقه کرد و چسبوند به خودش منم دستمو گذاشتم رو شونه هاش و کمرمو میمالید کوک:نظرت چیه امشب با بچه ها بریم جنگل من:نظری ندارم هرجور خودت دوست داری کوک:یعنی میگی بریم من:آره اومد لباشو آروم بزار رو لبام یهو در زدن کوک سرشو بالا گرفت لبشو گاز گرفت گفت:نمیفهمم چرا همش تو مواقع حساس مزاحم میشن بزر برم ببینم کیه من:باشه برو منم اینجام کوک:باشه وایسا اینجا رفت درو باز کرد گفت:بله کاری داشتین باز اون زنه بود (چون اسمشو نمیدونم میگم زن😂) زن:آقای جئون چرا درو کامل باز نمیکنید من اینجا داشتم میترکیدم از عصبانیت کوک: کار واجبی دارم حتما باید بهتون بگم زن:نه نه باشه من میرم کوک:لطفا مزاحم نشید بعد درو بست قفل کرد اومد سمتم یه نگاه بهم کرد گفت: چیه چرا قرمز شدی عصبانی شدی من:اوهوم ازش بدم میاد کوک:آروم باش به اعصابت مثلث متساوی الاضلاع شو من:من آرومم آرومم کوک:نه انگار باید از طرفند خودم استفاده کنم بعد اومدم طرفم دستمو گرفت کشید بعد با یه دستش کمرمو گرفت کشید آوردم گفت:بیا اینجا ببینم
لباشو محکم چسبوند رو لبامو لبامو مک میزد منم آروم شدم و همراهیش کردم دستمو دور گردنش حلقه کردم و لباشو مک میزدم بعد ازم جدا شد
۲۱.۳k
۲۲ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.