رُمآن :بی پَنآه :پارت ۱۴
_نمیخام بخوابم میخام برم خونمون
_بسع دیع میخام مثع آدم بات حرف بزنم آدم نمیشی نَفهمی ببین بت چی میگم تا آخرع عمرت پیشع منح کنار من میمونی خر فَهم شد معلوم نیس یه ماه بعدم شاید کلن از اینجا رفتیم اوکی حالا فهمیدی چی به چیح یا نه بازم بگم دفع بعد انقد زیرم جون میدی که حرف رفتن بیاد خودت بری خودتو قایم کنیا فهمیدی توله سگ
_با چشای اشکی بهش زل زدم سرشو آورد نزدیک لبمو بوسید
و با صدای خماری ادامه داد
_گفتم که نمیتونی از دستم خلاص شی توله
سرمو رو سینه اش تکیع دادو شربتو نزدیک لبم آورد شربتو یع نفس سرکشیدمو چشامو بستم چن دیغی تو اون حالت موندیم که ازش فاصله گرفتمو خاستم از تخت بلند شم که مُچ دستمو گرف
_کوجا
میخامم برم دسشویی ولم کنح
دسمو بیشتر کشید که چون یهویی بود با کله افتادم تو بغلش دم گوشم پچ زد
_بهترع فکرای احمقانه نکنی چون میدونی که اینجا همه جاشو دوربین بستع شدع چشامو رو هم گذاشتم با حرص و ازش فاصله گرفتم نگاهی بهم انداختو از جاش بلند شد همینجوری سرجام وایسادع بودم کع صداش بلند شد
مگع نمیخاسی بری دسشویی بیا نشونت بدم
با نقشه ای که تو سرم بود سرمو تکون دادمو پشت سرش به راه افتادم از پله ها پایین رف انگاری وقتی اومدع بودیم اصلن حواسم نبود تو طبقع دوم منو بُردع به سمت پذیرایی رفتو با دستش اشارع زد اوناها برو اونجاس سرمو تکون دادم برا اینکع شَک نکنع به سمت دسشویی راه افتادم نگاهی زیر چشمی بهش کردم که خعلی ریلکس نشستع بود و بهم خیرع شدع بود
۱
۲
۳
الان وق فرارع با سرعت برق به سمت در وردی دویدم دستیگرع در تکون دادم فک کردم اینم سیستمیع ولی از شانسم وا شد با باز شدنش پا تند کردم به سمت بیرون دویدم نگاهی پشت سرم کردم کع دیدم هیراد با دیدن اینکارم پا تند کرد تا بهم برسع با سرعت برق دویدم تو حیاطلا با فریاد هیراد داد زد
_پدر سگ کجا میری وایسا خودمم بگیرمت فاتحه ات خوندس
توجه ای به حرفش نکردمو تو حیاط که یع سمتش شبیع جنگلا بود دویدم
به خدا میکشمت هَستی تا صبح که زیرم جون دادی حالیت میکنمح
یا خدا سمتع یع درخت کاج رفتمو پشستش پنهون شدم از گوشع اش نگا کردم که دیدم هیراد وسطع حیاط وایسادع بعد از چن ثانیع داد زد
آقا رحمااننن
آقا رحمااننن..
همون پیرمردع که در و برامون باز کردع بود با هراسون اومد و گف بلع آقا
هیراد نگاشو تو دور تا دور حیاط چرخوند با حرفی کع زد عملن لال شدم درو قفل کنح به بادیگاردا بگو همشون تو حیاط جمع شن دوربین مدار بسته رو چک کنح دوربین حیاطو یه دختری هس باید پیداش کنیم
باشنیدن حرفاش نگهبانع سری تکون داد و گف چشم آقا .
وا رفته رو زمین نشستم چرا انقد احمقانه عمل کردم من حالا چیکا کنم نیم ساعت نکشع پیدام میکنن
پایان پارت ۱۳#
_بسع دیع میخام مثع آدم بات حرف بزنم آدم نمیشی نَفهمی ببین بت چی میگم تا آخرع عمرت پیشع منح کنار من میمونی خر فَهم شد معلوم نیس یه ماه بعدم شاید کلن از اینجا رفتیم اوکی حالا فهمیدی چی به چیح یا نه بازم بگم دفع بعد انقد زیرم جون میدی که حرف رفتن بیاد خودت بری خودتو قایم کنیا فهمیدی توله سگ
_با چشای اشکی بهش زل زدم سرشو آورد نزدیک لبمو بوسید
و با صدای خماری ادامه داد
_گفتم که نمیتونی از دستم خلاص شی توله
سرمو رو سینه اش تکیع دادو شربتو نزدیک لبم آورد شربتو یع نفس سرکشیدمو چشامو بستم چن دیغی تو اون حالت موندیم که ازش فاصله گرفتمو خاستم از تخت بلند شم که مُچ دستمو گرف
_کوجا
میخامم برم دسشویی ولم کنح
دسمو بیشتر کشید که چون یهویی بود با کله افتادم تو بغلش دم گوشم پچ زد
_بهترع فکرای احمقانه نکنی چون میدونی که اینجا همه جاشو دوربین بستع شدع چشامو رو هم گذاشتم با حرص و ازش فاصله گرفتم نگاهی بهم انداختو از جاش بلند شد همینجوری سرجام وایسادع بودم کع صداش بلند شد
مگع نمیخاسی بری دسشویی بیا نشونت بدم
با نقشه ای که تو سرم بود سرمو تکون دادمو پشت سرش به راه افتادم از پله ها پایین رف انگاری وقتی اومدع بودیم اصلن حواسم نبود تو طبقع دوم منو بُردع به سمت پذیرایی رفتو با دستش اشارع زد اوناها برو اونجاس سرمو تکون دادم برا اینکع شَک نکنع به سمت دسشویی راه افتادم نگاهی زیر چشمی بهش کردم که خعلی ریلکس نشستع بود و بهم خیرع شدع بود
۱
۲
۳
الان وق فرارع با سرعت برق به سمت در وردی دویدم دستیگرع در تکون دادم فک کردم اینم سیستمیع ولی از شانسم وا شد با باز شدنش پا تند کردم به سمت بیرون دویدم نگاهی پشت سرم کردم کع دیدم هیراد با دیدن اینکارم پا تند کرد تا بهم برسع با سرعت برق دویدم تو حیاطلا با فریاد هیراد داد زد
_پدر سگ کجا میری وایسا خودمم بگیرمت فاتحه ات خوندس
توجه ای به حرفش نکردمو تو حیاط که یع سمتش شبیع جنگلا بود دویدم
به خدا میکشمت هَستی تا صبح که زیرم جون دادی حالیت میکنمح
یا خدا سمتع یع درخت کاج رفتمو پشستش پنهون شدم از گوشع اش نگا کردم که دیدم هیراد وسطع حیاط وایسادع بعد از چن ثانیع داد زد
آقا رحمااننن
آقا رحمااننن..
همون پیرمردع که در و برامون باز کردع بود با هراسون اومد و گف بلع آقا
هیراد نگاشو تو دور تا دور حیاط چرخوند با حرفی کع زد عملن لال شدم درو قفل کنح به بادیگاردا بگو همشون تو حیاط جمع شن دوربین مدار بسته رو چک کنح دوربین حیاطو یه دختری هس باید پیداش کنیم
باشنیدن حرفاش نگهبانع سری تکون داد و گف چشم آقا .
وا رفته رو زمین نشستم چرا انقد احمقانه عمل کردم من حالا چیکا کنم نیم ساعت نکشع پیدام میکنن
پایان پارت ۱۳#
۱۰.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.