سلام دوستان این باید به اندازه فالو ها لایک بخوره تا پست
سلام دوستان این باید به اندازه فالو ها لایک بخوره تا پست بعدی رو بزارم چون واقعا تعداد لایکاکمه....اگه فالو ها بره بالا و لایکا براتون یه سوپرایزعالی دارم....خب اینم ازداستان
سلام، من گرانت هستم. مایلم بدین وسیله تجربه ای وحشتناک را برایتان تعریف کنم که روی زندگی ام تأثیر زیادی گذاشت، اگرچه آن حادثه تنها 15 دقیقه به طول انجامید...
3 سال قبل که دانش آنوز سال آخر دبیرستان بودم، در تاریخ 17 اکتبر، یعنی روز تولدم، قرار شد که چهار پنج نفر از دوستان همکلاسم به خانه ما بیایند. ما در اتاق زیرشیروانی، به مناسبت تولدم جشن کوچکی گرفته بودیم. اواخر شب پائول، یکی از دوستانم، تخته ارواح را آورد و گفت: بیایید کمی بخندیم. سپس 9 شمع را به صورت دایره وار دور تخته احضار روح قرار داد و آنها را روشن کرد. بعد از مدتی پرسیدیم: آیا در این مکان روحی هست؟ ناگهان تخته به حرکت در آمد و شمع ها شعله ورتر شدند! پائول با حالت عجیبی روی زمین افتاد. سپس با صدایی ضعیف و بچگانه گفت: شیطان اینجاست، شیطان اینجاست، اینجا مکان بدی است، هرچه زودتر از اینجا بیرون بروید، فورا از اینجا خارج شوید! ما وحشت زده در را باز کردیم و پا به فرار گذاشتیم و بیچاره پائول را در آن وضعیت تنها گذاشتیم. آن موقع از شدت وحشت اصلا فکرمان کار نمی کرد. عجیب آن که به هر طرف که می رفتیم با درهای قفل و بسته مواجه می شدیم. در همین اثنا یک دفعه نیرویی نامرئی یکی از بچه ها را به سمتی هل داد. سپس سایه ای سیاه و بزرگ با هیبت نمودار شد و کنار ما به راه افتاد. در حالی که همگی از فرط استیصال در به در به دنبال راه فرار بودیم، صدای جیغ های ممتد و گوشخراش دوستم را از گوشه ای می شنیدیم. حقیقتا شوکه شده بودم. ناگهان احساس کردم که جسم سنگینی به بدنم برخورد کرد و نقش زمین شدم. در حالی که از شدت ترس فلج شده بودم، برای نجات و رهایی فقط جیغ می کشیدم. نمی دانم بعد از گذشت چند دقیقه به هوش آمدم و دیدم که سایه ناپدید شده است و تمام درها باز شده بودند. بعد آن دوستم را به همرا پائول دیدم که دست مرا گرفتند و همگی با عجله و دوان دوان از خانه خارج شدیم چندی بعد فهمیدیم که قبل از ما خانواده ای در آن خانه زندگی می کردند. یک زن و شوهر به همراه دو پسرشان. ظاهرا روزی مرد خانواده در حالت جنون با چند ضربه پی در پی چاقو ابتدا زن و بعد دو پسرش را به قتل می رساند و بعد از خودکشی می کند. از قرار معلوم یکی از قربانیان (پسر کوچک مرد) قصد داشت به ما هشدار دهد که هرچه زودتر از آن خانه خارج شویم. من معتقدم که او می خواست به این ترتیب جانمان را از مرگ حتمی نجات دهد. بعد از آن، من مدام دعا می کنم که ای کاش شیطان پلید از آنجا رفته باشد. حالا مشغول تحصیل در دانشگاه هستم و یک سال است که قدم به آن خانه نگذاشته ام. امیدوارم از این ماجرا درس عبرتی گرفته باشید: هرگز و تحت هیچ شرایطی به سراغ تخته های احضار ارواح نروید! چرا که نمی دانید با آن کار به ظاهر سرگرم کننده چه بلایی به سر خودتان می آورید و نا خواسته در چه هچلی گرفتار می شوید!
سلام، من گرانت هستم. مایلم بدین وسیله تجربه ای وحشتناک را برایتان تعریف کنم که روی زندگی ام تأثیر زیادی گذاشت، اگرچه آن حادثه تنها 15 دقیقه به طول انجامید...
3 سال قبل که دانش آنوز سال آخر دبیرستان بودم، در تاریخ 17 اکتبر، یعنی روز تولدم، قرار شد که چهار پنج نفر از دوستان همکلاسم به خانه ما بیایند. ما در اتاق زیرشیروانی، به مناسبت تولدم جشن کوچکی گرفته بودیم. اواخر شب پائول، یکی از دوستانم، تخته ارواح را آورد و گفت: بیایید کمی بخندیم. سپس 9 شمع را به صورت دایره وار دور تخته احضار روح قرار داد و آنها را روشن کرد. بعد از مدتی پرسیدیم: آیا در این مکان روحی هست؟ ناگهان تخته به حرکت در آمد و شمع ها شعله ورتر شدند! پائول با حالت عجیبی روی زمین افتاد. سپس با صدایی ضعیف و بچگانه گفت: شیطان اینجاست، شیطان اینجاست، اینجا مکان بدی است، هرچه زودتر از اینجا بیرون بروید، فورا از اینجا خارج شوید! ما وحشت زده در را باز کردیم و پا به فرار گذاشتیم و بیچاره پائول را در آن وضعیت تنها گذاشتیم. آن موقع از شدت وحشت اصلا فکرمان کار نمی کرد. عجیب آن که به هر طرف که می رفتیم با درهای قفل و بسته مواجه می شدیم. در همین اثنا یک دفعه نیرویی نامرئی یکی از بچه ها را به سمتی هل داد. سپس سایه ای سیاه و بزرگ با هیبت نمودار شد و کنار ما به راه افتاد. در حالی که همگی از فرط استیصال در به در به دنبال راه فرار بودیم، صدای جیغ های ممتد و گوشخراش دوستم را از گوشه ای می شنیدیم. حقیقتا شوکه شده بودم. ناگهان احساس کردم که جسم سنگینی به بدنم برخورد کرد و نقش زمین شدم. در حالی که از شدت ترس فلج شده بودم، برای نجات و رهایی فقط جیغ می کشیدم. نمی دانم بعد از گذشت چند دقیقه به هوش آمدم و دیدم که سایه ناپدید شده است و تمام درها باز شده بودند. بعد آن دوستم را به همرا پائول دیدم که دست مرا گرفتند و همگی با عجله و دوان دوان از خانه خارج شدیم چندی بعد فهمیدیم که قبل از ما خانواده ای در آن خانه زندگی می کردند. یک زن و شوهر به همراه دو پسرشان. ظاهرا روزی مرد خانواده در حالت جنون با چند ضربه پی در پی چاقو ابتدا زن و بعد دو پسرش را به قتل می رساند و بعد از خودکشی می کند. از قرار معلوم یکی از قربانیان (پسر کوچک مرد) قصد داشت به ما هشدار دهد که هرچه زودتر از آن خانه خارج شویم. من معتقدم که او می خواست به این ترتیب جانمان را از مرگ حتمی نجات دهد. بعد از آن، من مدام دعا می کنم که ای کاش شیطان پلید از آنجا رفته باشد. حالا مشغول تحصیل در دانشگاه هستم و یک سال است که قدم به آن خانه نگذاشته ام. امیدوارم از این ماجرا درس عبرتی گرفته باشید: هرگز و تحت هیچ شرایطی به سراغ تخته های احضار ارواح نروید! چرا که نمی دانید با آن کار به ظاهر سرگرم کننده چه بلایی به سر خودتان می آورید و نا خواسته در چه هچلی گرفتار می شوید!
۲.۵k
۰۱ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.