Black rose part 73
ادامه قسمت قبل ...
روبرتو: امیدوارم خبر بدی نداشته باشی جونگکوک
پوزخندی زدم
کوک : اول سلام
روبرتو: با سلام کردن من چی به تو میرسه ؟
قشنگ مشخص بود که رزی دست پرورده خودشه.
رزی تمام اخلاق و رفتار روبرتو رو به ارث برده بود
با اینکه هیچ نسبت خونی باهم ندارن
روبرتو: کارتو بگو میخوام برم به بدبختیام برسم
خودمو روی تخت ولو کردم
کوک: دختر کوچولوت داره با یکی قرار میزاره
با صدای نسبتاً بلندی جواب داد،
روبرتو: با کی ؟؟؟
کوک: هنوز نمیدونم ولی ته توشو درمیارم واست
روبرتو: اوکی منتظرم
بدون اینکه حرف دیگهای بزنه گوشیو قطع کرد
دستمو روی پیشونیم گذاشتم و به فکر فرو رفتم
اون شب رزی گفت که پیش کسی به اسم جیمین بوده ،
پس به احتمالا با همون شخص قرار داشته
کوک : لعنتیییی
سعی کردم بخوابم ولی نمیتونستم
کلافه تر از قبل از جام بلند شدم بهتر بود برم یکم هوا بخورم
سویشرتمو برداشتم و از اتاق بیرون زدم
از دست این همه کلافگی شاکی شده بودم
سمت در خروجی رفتم و بازش کردم. با باز کردن در
چهره رزی پشت در که داشت با دسته کلید ور میرفت نمایان شد
کوک : به به عجب سعادتی
پوزخندی زد و خواست منو کنار بزنه و وارد خونه شه که جلوشو گرفتم
رزی: جونگکوک حوصلتو ندارم ول کن
کوک: اتفاقا من حوصلتو دارم
مچ دستشو محکم گرفتم ،در خونه رو بستم و کشون کشون
دنبال خودم کشیدم
رزی: ولم کن ... کوک دستم ... دستم شیکشت ول کن ...
به غر زدناش اهمیتی نداردم.
کوک: میخوام باهات صحبت کنم
رزی: ولی من نمیخوام
کوک :ولی مجبوری
به در خروجی حیاط رسیدم و خواستم بازش کنم
که با تمام قدرتش دستشو از دستم بیرون کشید
رزی: کجا داری میری
کوک:میخوام ببرمت یه جا باهم حرف بزنیم
با بیحوصلگی نالید
رزی: وای تو رو به خدا نه ،اگه میخوای حرف بزنیم بیا همینجا
تو حیاط حرف بزنیم اصلا حوصله ندارم باز بیرون برم
نفس عمیقی کشیدم و با سر تایید کردم
باهم سمت صندلی گوشه حیاط رفتیم و نشستیم
دستی تو موهام کشیدم
کوک: تو داری چیکار میکنی رزی ؟
رزی: دارم زندگی میکنم
کوک: محض رضای خدا رزی جدی باش ، منظورم همین
رفت و آمد های وقت و بیوقته
تند نگاهشو بهم داد
رزی:به تو مربوط نیست ،مگه من تو کارای تو دخالت میکنم
توی چشماش زل زدم ،
کوک: رزی من فقط نگرانتم اگه بلایی سرت بیاد چی ؟
میدونی اگه ...
چشمام به گردن و ترقوه هاش که پر از کبودی بود افتاد
و همین باعث شد حرفم نصفه نیمه بمونه
با تردید گفتم،
کوک: رزی تو ... تو دیشب با کسی خوابیدی ؟!
_________________☆________________
روبرتو: امیدوارم خبر بدی نداشته باشی جونگکوک
پوزخندی زدم
کوک : اول سلام
روبرتو: با سلام کردن من چی به تو میرسه ؟
قشنگ مشخص بود که رزی دست پرورده خودشه.
رزی تمام اخلاق و رفتار روبرتو رو به ارث برده بود
با اینکه هیچ نسبت خونی باهم ندارن
روبرتو: کارتو بگو میخوام برم به بدبختیام برسم
خودمو روی تخت ولو کردم
کوک: دختر کوچولوت داره با یکی قرار میزاره
با صدای نسبتاً بلندی جواب داد،
روبرتو: با کی ؟؟؟
کوک: هنوز نمیدونم ولی ته توشو درمیارم واست
روبرتو: اوکی منتظرم
بدون اینکه حرف دیگهای بزنه گوشیو قطع کرد
دستمو روی پیشونیم گذاشتم و به فکر فرو رفتم
اون شب رزی گفت که پیش کسی به اسم جیمین بوده ،
پس به احتمالا با همون شخص قرار داشته
کوک : لعنتیییی
سعی کردم بخوابم ولی نمیتونستم
کلافه تر از قبل از جام بلند شدم بهتر بود برم یکم هوا بخورم
سویشرتمو برداشتم و از اتاق بیرون زدم
از دست این همه کلافگی شاکی شده بودم
سمت در خروجی رفتم و بازش کردم. با باز کردن در
چهره رزی پشت در که داشت با دسته کلید ور میرفت نمایان شد
کوک : به به عجب سعادتی
پوزخندی زد و خواست منو کنار بزنه و وارد خونه شه که جلوشو گرفتم
رزی: جونگکوک حوصلتو ندارم ول کن
کوک: اتفاقا من حوصلتو دارم
مچ دستشو محکم گرفتم ،در خونه رو بستم و کشون کشون
دنبال خودم کشیدم
رزی: ولم کن ... کوک دستم ... دستم شیکشت ول کن ...
به غر زدناش اهمیتی نداردم.
کوک: میخوام باهات صحبت کنم
رزی: ولی من نمیخوام
کوک :ولی مجبوری
به در خروجی حیاط رسیدم و خواستم بازش کنم
که با تمام قدرتش دستشو از دستم بیرون کشید
رزی: کجا داری میری
کوک:میخوام ببرمت یه جا باهم حرف بزنیم
با بیحوصلگی نالید
رزی: وای تو رو به خدا نه ،اگه میخوای حرف بزنیم بیا همینجا
تو حیاط حرف بزنیم اصلا حوصله ندارم باز بیرون برم
نفس عمیقی کشیدم و با سر تایید کردم
باهم سمت صندلی گوشه حیاط رفتیم و نشستیم
دستی تو موهام کشیدم
کوک: تو داری چیکار میکنی رزی ؟
رزی: دارم زندگی میکنم
کوک: محض رضای خدا رزی جدی باش ، منظورم همین
رفت و آمد های وقت و بیوقته
تند نگاهشو بهم داد
رزی:به تو مربوط نیست ،مگه من تو کارای تو دخالت میکنم
توی چشماش زل زدم ،
کوک: رزی من فقط نگرانتم اگه بلایی سرت بیاد چی ؟
میدونی اگه ...
چشمام به گردن و ترقوه هاش که پر از کبودی بود افتاد
و همین باعث شد حرفم نصفه نیمه بمونه
با تردید گفتم،
کوک: رزی تو ... تو دیشب با کسی خوابیدی ؟!
_________________☆________________
۷.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.