اشعار عاشقانه زنده یاد استاد شهریار
دیدمت وه ، چه تماشایی و زیبا شده ای
ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای
پشت ها گشته دو تا ، در غمت ای سرو روان
تا تو در گلشن خوبی گل یکتا شده ای
خوبی و دلبری و حسن حسابی دارد
بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای
حیف و صد حیف که با اینهمه زیبائی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شده ای
شب مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شده ای
بین امواج مهت رقص کنان می بینم
لطف را بین ، که به شیرینی رؤیا شده ای
اشکها ریخته ام در دل شبهای سیاه
تا درخشنده چنین لؤلؤ لالا شده ای
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا ، تو چرا ؟ بی خبر از ما شده ای
ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای
پشت ها گشته دو تا ، در غمت ای سرو روان
تا تو در گلشن خوبی گل یکتا شده ای
خوبی و دلبری و حسن حسابی دارد
بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای
حیف و صد حیف که با اینهمه زیبائی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شده ای
شب مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شده ای
بین امواج مهت رقص کنان می بینم
لطف را بین ، که به شیرینی رؤیا شده ای
اشکها ریخته ام در دل شبهای سیاه
تا درخشنده چنین لؤلؤ لالا شده ای
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا ، تو چرا ؟ بی خبر از ما شده ای
۱.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.