شعر و مولانا
مولانا که به درستی یکی از چهار ستون ادبیات فارسی به شمار می رود، در رابطه با شعر دیدگاه متفاوتی نسبت به دیگران دارد. از یک سو از سودمندی و کارایی شعر در برافروختن شور زندگی سخن می گوید و تمامی کار و کسب زندگی خود را فدای عشق و شعر می کند و سخن خود را از جنس گفتار فرشتگان می داند:
سخنم خور فرشتهست من اگر سخن نگویم
ملک گرسنه گوید که بگو خمش چرایی
از سویی دیگر از آفات شعر نیز غافل نیست. شعر آنقدر ظرفیت ندارد که تمام حس و حال انسان شوریده را بازگو نماید و در اینجاست که خاموشی را انتخاب می کند و حتی بارها در دیوان غزلیات به خود لقب خموش می دهد:
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
در این لحظات که مولوی عارف، پله پله به ملاقات محبوب می رود، آرزو می کند که ای کاش، خود هستی زبان می داشت و پرده از شور عاشق بر می داشت:
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردهٔ دیگر برو بستی بدان
آفت ادراک آن قالست و حال
خون بخون شستن محالست و محال
سخنم خور فرشتهست من اگر سخن نگویم
ملک گرسنه گوید که بگو خمش چرایی
از سویی دیگر از آفات شعر نیز غافل نیست. شعر آنقدر ظرفیت ندارد که تمام حس و حال انسان شوریده را بازگو نماید و در اینجاست که خاموشی را انتخاب می کند و حتی بارها در دیوان غزلیات به خود لقب خموش می دهد:
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
در این لحظات که مولوی عارف، پله پله به ملاقات محبوب می رود، آرزو می کند که ای کاش، خود هستی زبان می داشت و پرده از شور عاشق بر می داشت:
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردهٔ دیگر برو بستی بدان
آفت ادراک آن قالست و حال
خون بخون شستن محالست و محال
۶.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.