مافیای جذاب من
پارت ۲
ا/ت ویو
رفتیم سمت یه رستوران
رستورانه این اطراف خیلی معروف و با کلاس بود
نشستیم یه چیزی سفارش دادیم و مشغول خوردن شدیم
تام: ا/ت من واقعا ناراحتم
ا/ت: چرا؟
تام: ما دو ساله با هم قرار میزاریم بعدش هنوز یه قرار درست حسابی مثل بقیه نرفتیم
ا/ت: مگه این الان قرار نیست
تام: نه
ا/ت: خب دلت چجور قراری میخواد
تام: دوست دارم بریم سینما شهربازی و کلی باهم خوش بگذرونیم
ا/ت: خودت میدونی که من بخاطر کارم همین یخورده وقت خالی رو هم بزور گیر میارم چه برسه به این جور چیزا که زمان بیشتری میخوان
مشغول خوردن شدم تام همینجور بهم زل زده بود
ا/ت: غذاتو بخور اینقدر هم به من نگاه نکن
تام: امروز سرد شدی
ا/ت: سرد نشدم میخوای باهات اینجوری رفتار کنم
عشقم چرا اینطوری ای *با ذوق
تام: نه همین باشی بهتره
ا/ت: غذاتو بخور
مشغول خوردن شدیم غذامونو که خوردیم رفتیم تام منو رسوند و خودش رفت
خسته بودم لباسام رو عوض نکردم و همینجوری خوابیدم
روز بعد
چون خسته بودم یه ساعت دور تر رفتم سر کار
وارد اتاق کارم شدم
یکی رو صندلیم نشسته بود و پشتش به من بود
حدس زدم تام هست
ا/ت: تام مسخره بازی در نیار بلند شو
صندلی چرخید سمتم
....: تام کیه؟
ا/ت: تو دیگه کی هستی؟ *ترسیده
....: پارک جیمین رئیس شرکت پارک
ا/ت: چیکار داری تو که گفتی نمیخوای با ما همکاری کنی
جیمین: آره چون برام سودی نداشت بخاطر همین تصمیم گرفتم بجای همکاری باهات شرکتت رو بگیرم
ا/ت: چی؟
وقتی اینو گفتم یه چیزی از پشت محکم خورد تو سرم و دیگه هیچی نفهمیدم
بیدار شدم توی یه اتاق کوچیک بودم تاریک بود و توش وسایل شکنجه بود خواستم بلند شم که دیدم به یه صندلی بسته شدم
صدام رو بلند کردم
ا/ت: هی عوضی آزادم کن اگه اینکارو نکنی میرم ازت شکایت میکنم *داد
یهو در باز شد
دو تا مرد اومدن تو
اودن سمتم و دستام رو باز کردن و از دو طرفم گرفتن و میخواستن ببرنم
ا/ت: هی ولم کنید خودم میام
ولم کردن دنبالشون رفتم
رفتیم سمت یه اتاق منو همونجا گذاشتن و رفتن
در اتاق رو باز کردم و رفتم تو
دیدم اون جیمین عوضی رو صندلی نشسته و یه مشت برگه دستشه داره نگاشون میکنه
تا منو دید برگه ها رو انداخت اونور و زل زد به من
از جاش بلند شد
ا/ت: هی عوضی ولم کن چیکارم داری بزار برم فکر کردی شرکتم رو میدم بهت
اومد سمتم
رفتم عقب
هرچی میرفتم عقب تر اونم بیشتر میومد سمتم
خوردم به دیوار اومد سمتم میخواستم از دو طرفش فرار کنم که راهو بست
جیمین: فکر کردی منم میزارم بری؟
تا شرکتتو به اسم من نزنی من نمیزارم هیچ جا بری *داد
ا/ت: فکر کردی من یه قرارداد نوشتم که اگه اتفاقی برام افتاد شرکتم رو دوستم به عهده میگیره
جیمین: حالا فکر کردی یکاری میکنم خودت بیای شرکتت رو بدی به من
ا/ت: اخه شرکت من به چه درد تو میخوره
جیمین: کیه که دلش نخواد یکی از بزرگ ترین و مهم ترین شرکت های کره رو نداشته باشه
ا/ت: ولم کن
جیمین: اگه نکنم چی میشه
ا/ت: ولم کن
صورتش رو اورد نزدیکم ترسیدم چشمام رو بستم
دیدم هیچ اتفاقی نیفتاد چشمام رو باز کردم دیدم رفت سرجاش نشست اه عوضی
جیمین: برو به خدمتکار خونه بگو اتاقت رو بهت نشون میده
رفتم بیرون.....
ادامه تو پارت بعد
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
چطور بود بچه ها؟
خوب یا بد؟
تو کامنتا بگید
ا/ت ویو
رفتیم سمت یه رستوران
رستورانه این اطراف خیلی معروف و با کلاس بود
نشستیم یه چیزی سفارش دادیم و مشغول خوردن شدیم
تام: ا/ت من واقعا ناراحتم
ا/ت: چرا؟
تام: ما دو ساله با هم قرار میزاریم بعدش هنوز یه قرار درست حسابی مثل بقیه نرفتیم
ا/ت: مگه این الان قرار نیست
تام: نه
ا/ت: خب دلت چجور قراری میخواد
تام: دوست دارم بریم سینما شهربازی و کلی باهم خوش بگذرونیم
ا/ت: خودت میدونی که من بخاطر کارم همین یخورده وقت خالی رو هم بزور گیر میارم چه برسه به این جور چیزا که زمان بیشتری میخوان
مشغول خوردن شدم تام همینجور بهم زل زده بود
ا/ت: غذاتو بخور اینقدر هم به من نگاه نکن
تام: امروز سرد شدی
ا/ت: سرد نشدم میخوای باهات اینجوری رفتار کنم
عشقم چرا اینطوری ای *با ذوق
تام: نه همین باشی بهتره
ا/ت: غذاتو بخور
مشغول خوردن شدیم غذامونو که خوردیم رفتیم تام منو رسوند و خودش رفت
خسته بودم لباسام رو عوض نکردم و همینجوری خوابیدم
روز بعد
چون خسته بودم یه ساعت دور تر رفتم سر کار
وارد اتاق کارم شدم
یکی رو صندلیم نشسته بود و پشتش به من بود
حدس زدم تام هست
ا/ت: تام مسخره بازی در نیار بلند شو
صندلی چرخید سمتم
....: تام کیه؟
ا/ت: تو دیگه کی هستی؟ *ترسیده
....: پارک جیمین رئیس شرکت پارک
ا/ت: چیکار داری تو که گفتی نمیخوای با ما همکاری کنی
جیمین: آره چون برام سودی نداشت بخاطر همین تصمیم گرفتم بجای همکاری باهات شرکتت رو بگیرم
ا/ت: چی؟
وقتی اینو گفتم یه چیزی از پشت محکم خورد تو سرم و دیگه هیچی نفهمیدم
بیدار شدم توی یه اتاق کوچیک بودم تاریک بود و توش وسایل شکنجه بود خواستم بلند شم که دیدم به یه صندلی بسته شدم
صدام رو بلند کردم
ا/ت: هی عوضی آزادم کن اگه اینکارو نکنی میرم ازت شکایت میکنم *داد
یهو در باز شد
دو تا مرد اومدن تو
اودن سمتم و دستام رو باز کردن و از دو طرفم گرفتن و میخواستن ببرنم
ا/ت: هی ولم کنید خودم میام
ولم کردن دنبالشون رفتم
رفتیم سمت یه اتاق منو همونجا گذاشتن و رفتن
در اتاق رو باز کردم و رفتم تو
دیدم اون جیمین عوضی رو صندلی نشسته و یه مشت برگه دستشه داره نگاشون میکنه
تا منو دید برگه ها رو انداخت اونور و زل زد به من
از جاش بلند شد
ا/ت: هی عوضی ولم کن چیکارم داری بزار برم فکر کردی شرکتم رو میدم بهت
اومد سمتم
رفتم عقب
هرچی میرفتم عقب تر اونم بیشتر میومد سمتم
خوردم به دیوار اومد سمتم میخواستم از دو طرفش فرار کنم که راهو بست
جیمین: فکر کردی منم میزارم بری؟
تا شرکتتو به اسم من نزنی من نمیزارم هیچ جا بری *داد
ا/ت: فکر کردی من یه قرارداد نوشتم که اگه اتفاقی برام افتاد شرکتم رو دوستم به عهده میگیره
جیمین: حالا فکر کردی یکاری میکنم خودت بیای شرکتت رو بدی به من
ا/ت: اخه شرکت من به چه درد تو میخوره
جیمین: کیه که دلش نخواد یکی از بزرگ ترین و مهم ترین شرکت های کره رو نداشته باشه
ا/ت: ولم کن
جیمین: اگه نکنم چی میشه
ا/ت: ولم کن
صورتش رو اورد نزدیکم ترسیدم چشمام رو بستم
دیدم هیچ اتفاقی نیفتاد چشمام رو باز کردم دیدم رفت سرجاش نشست اه عوضی
جیمین: برو به خدمتکار خونه بگو اتاقت رو بهت نشون میده
رفتم بیرون.....
ادامه تو پارت بعد
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
چطور بود بچه ها؟
خوب یا بد؟
تو کامنتا بگید
۱۱.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.