عاشقانه
پُر از هوای تواَم جز تورا نمی دانم
اگر که شد نفسم شو نشد بمیرانم!
دوباره اسم تو آمد بهانه کردم باز.
شکوهِ رقص قلم را میان دیوانم
هوای عشقِتو از بس هواییام کرده
نوای مرغ سحر را شبانه می خوانم
نشستهام که برایت غزل بکارم باز
بهزیرِ بارشِاشکم به روی دامانم
ندیدهای که چگونه لباسِ چشمانت
نشسته بر تنِ قابِ همیشه عریانم؟
تمامِ ترسِمن از طرزِ بازیاَت اینَست
ببازمت به غروری که خسته از آنم
قسم به قلهی قافی که آرزویم بود
فقط به عشقِ تو آوارهی بیابانم
بدونِ اسمِ تو هرگز غزل نمیشد خلق
صدا زدم به امیدی که بِشنَوم: جانم
اگر که شد نفسم شو نشد بمیرانم!
دوباره اسم تو آمد بهانه کردم باز.
شکوهِ رقص قلم را میان دیوانم
هوای عشقِتو از بس هواییام کرده
نوای مرغ سحر را شبانه می خوانم
نشستهام که برایت غزل بکارم باز
بهزیرِ بارشِاشکم به روی دامانم
ندیدهای که چگونه لباسِ چشمانت
نشسته بر تنِ قابِ همیشه عریانم؟
تمامِ ترسِمن از طرزِ بازیاَت اینَست
ببازمت به غروری که خسته از آنم
قسم به قلهی قافی که آرزویم بود
فقط به عشقِ تو آوارهی بیابانم
بدونِ اسمِ تو هرگز غزل نمیشد خلق
صدا زدم به امیدی که بِشنَوم: جانم
۶.۷k
۲۷ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.