فیک من فقط تورو میخوام....
ازدیدکوک//
با چیزی که دیدم هم ترسیدم هم عصبانی شدمو شک ورم داشت....یوری اینجا چیکار داشت//الن من میام چلیه ی اون دخترو پارهههه میکنمممم😤😤/// چهرم معلوم بود که عصبانیم و همین باعث شد تهیونگ از گریه دل بکنه
//ازدیدراوی//
ته_ک..کوک؟
تو ذهن ته//داشت به کجا با عصبانیت نگاه میکرد؟....خط چششو گرفتم تا به یه دختر رسیدم یکم که به چهرش دقت کردم...د..دیدم اون یوریه!//
کوک دید که تهیونگ داره از عصبانیت منفجر میشه گف
کوک/ه..هیون...
تهیونگ///روبه کوک//برو بیرون دیگه هم پاتو تو بیمارستان نزار
کوک/ا..اما ته...
ته//گفتم برووووو//یکم با داد
کوک/چرا نمیزاری پیش همسرم باشم؟....مگه من چیکارش کردم
تهیونگ/تو بهش خیانت کردیو دیگه اون همسرت نیس....همین که بیدار شد میبرمش تا ازت طلاق بگیره....تو چیکارش کردی؟...هه....تو کشتیش لعنتییی....اون الن داره جون میدههه....
همون موقع جین اومدو جلوی تهیونگ و گرف
جین/کوک برو بیرون تا تهیونگ همینجا کارتو تموم نکرده زوددد
کوک/ا..اما هیونگگ
جین/اون دخترم با خودت ببر دبرو دیگه
ازدید کوک//
ی..یعنی اونا قضیرو فهمیدن؟....وای...بهتر بود برم....رفتمو توراهم یوری رو دیدم که شکه بود میخواس حرف بزنه که دستشو گرفتمو محکم حلش دادم بیرون
یوری_هوییی....چته کوک؟نکنه به خاطر اون دخترس؟
کوک/هع...شاید به خاطر تیپته
به خودش نگاه نکرده....الان اون واسه ی منه اما هنوز از اونجور لباسا میپوشه....
یوری/اخ...یادم نبود...ببخشید اوپا
کوک/حتما میبخشمت...امشب تنبیه داری حالا بیا بریم...
ازدید ادمین مین//
جانم،...عزیزم میخوای اون قسمتی که کوک با اون دختره داره عشق بازی میکنرو بنویسم😐🔨👤دیه خودت میدانی دیه😂✋💔میریم سراغ ته ته😭💔//
//ازدید راوی//
تهیونگ داشت تو بغل جین گریه میکردو جین بغض کرده بود
جین/مامانم اشتباه کرد و من گفتم مامان اینکارو با لونا نکن...گوش ندادن....اشکالی نداره تهیونگ اروم باش خوب میشه...
ته//دکترام..میگن ...هق...حالش بدع...لونا...نرووو..
جین تهیونگو اروم کردو تهیونگ دیگه از اون روز به بعد گریه نکردو فقط به لونا فکر میکردو پیشش میرفت...جین هم پیش مادرش بودو سعی میکرد مادرشو از وضعیت لونا باخبر نکنه...جیمین هم بیشتر اوقات وسایل نیاز اونارو میخریدو میاورد.....اما لونا؟....لونا هم داشت از نزدیکی اسمون نگاش میکرد....اون نمیخواست بره....اما فرشته ها داشتن تو یه روزی که تهیونگ پیش تخت لونا بود اونرو به بهشت میبردن!!.....
ادامه دارد....
پارت بعدی باید بریم سر قبر دخترم😭😭💔💔حدس بزنین پارت بعد چی میشه تو این پست کامنت کنین...😭💔
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
با چیزی که دیدم هم ترسیدم هم عصبانی شدمو شک ورم داشت....یوری اینجا چیکار داشت//الن من میام چلیه ی اون دخترو پارهههه میکنمممم😤😤/// چهرم معلوم بود که عصبانیم و همین باعث شد تهیونگ از گریه دل بکنه
//ازدیدراوی//
ته_ک..کوک؟
تو ذهن ته//داشت به کجا با عصبانیت نگاه میکرد؟....خط چششو گرفتم تا به یه دختر رسیدم یکم که به چهرش دقت کردم...د..دیدم اون یوریه!//
کوک دید که تهیونگ داره از عصبانیت منفجر میشه گف
کوک/ه..هیون...
تهیونگ///روبه کوک//برو بیرون دیگه هم پاتو تو بیمارستان نزار
کوک/ا..اما ته...
ته//گفتم برووووو//یکم با داد
کوک/چرا نمیزاری پیش همسرم باشم؟....مگه من چیکارش کردم
تهیونگ/تو بهش خیانت کردیو دیگه اون همسرت نیس....همین که بیدار شد میبرمش تا ازت طلاق بگیره....تو چیکارش کردی؟...هه....تو کشتیش لعنتییی....اون الن داره جون میدههه....
همون موقع جین اومدو جلوی تهیونگ و گرف
جین/کوک برو بیرون تا تهیونگ همینجا کارتو تموم نکرده زوددد
کوک/ا..اما هیونگگ
جین/اون دخترم با خودت ببر دبرو دیگه
ازدید کوک//
ی..یعنی اونا قضیرو فهمیدن؟....وای...بهتر بود برم....رفتمو توراهم یوری رو دیدم که شکه بود میخواس حرف بزنه که دستشو گرفتمو محکم حلش دادم بیرون
یوری_هوییی....چته کوک؟نکنه به خاطر اون دخترس؟
کوک/هع...شاید به خاطر تیپته
به خودش نگاه نکرده....الان اون واسه ی منه اما هنوز از اونجور لباسا میپوشه....
یوری/اخ...یادم نبود...ببخشید اوپا
کوک/حتما میبخشمت...امشب تنبیه داری حالا بیا بریم...
ازدید ادمین مین//
جانم،...عزیزم میخوای اون قسمتی که کوک با اون دختره داره عشق بازی میکنرو بنویسم😐🔨👤دیه خودت میدانی دیه😂✋💔میریم سراغ ته ته😭💔//
//ازدید راوی//
تهیونگ داشت تو بغل جین گریه میکردو جین بغض کرده بود
جین/مامانم اشتباه کرد و من گفتم مامان اینکارو با لونا نکن...گوش ندادن....اشکالی نداره تهیونگ اروم باش خوب میشه...
ته//دکترام..میگن ...هق...حالش بدع...لونا...نرووو..
جین تهیونگو اروم کردو تهیونگ دیگه از اون روز به بعد گریه نکردو فقط به لونا فکر میکردو پیشش میرفت...جین هم پیش مادرش بودو سعی میکرد مادرشو از وضعیت لونا باخبر نکنه...جیمین هم بیشتر اوقات وسایل نیاز اونارو میخریدو میاورد.....اما لونا؟....لونا هم داشت از نزدیکی اسمون نگاش میکرد....اون نمیخواست بره....اما فرشته ها داشتن تو یه روزی که تهیونگ پیش تخت لونا بود اونرو به بهشت میبردن!!.....
ادامه دارد....
پارت بعدی باید بریم سر قبر دخترم😭😭💔💔حدس بزنین پارت بعد چی میشه تو این پست کامنت کنین...😭💔
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۶۳.۷k
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.