اشک حسرت پارت ۱۶۸
#اشک حسرت #پارت ۱۶۸
آسمان :
از حمام اومدم بیرون ونشستم لبه ای تخت با دیدن جعبه ای روی میز متعجب بلند شدم ودرش رو برداشتم یه لباس گلبه ای بلند خیلی خوشگل بود
هدیه رو صدا زدم اومد وگفت : جونم
- این لباس مال کیه
هدیه : نمی دونم فرستادن واسه ات
تو جعبه رو نگاه کردم یه کارت بود روش نوشته بود سعید لبخندی زدم
هدیه : کی فرستاد
- سعید
هدیه : ای جون چقدر داداشم خوش سلیقه است بپوش ببینم
- می پوشم صدات می زنم
هدیه رفت بیرون با ارامش لباس رو پوشیدم وموهام با گیره بستم هدیه رو صدا زدم اومد وبا ذوق گفت : وای چه خوشگل شدی دختر چقدر این رنگ بهت میاد
- ممنون
هدیه بوسیدم ورفت لباس رو دراوردم قشنگ تاش کردم ولباس راحتی پوشیدم رفتم سراغ موبایلم و برداشتمش واسه ای سعید مسیج زد
- لباس خوشگلی...
ولی زود پاکش کردم بهتر بود خودش تو تنم ببینه
رفتم تو سالن آرمیس داشت بازی می کرد زنگ زدن وهدیه دررو باز کرد
- سهیل وپانیذن اومدن پیش تو
- پیش من ؟!
هدیه : اره دیگه شبم مامان وحمید میان
چرا نگفت سعید نگاهش کردم برگشت نگاهم کرد وگفت : سعید نیست چند روز مسافرته
- اها ...کجا ؟
هدیه : واسه کارش رفته شمال
- تو این هوا
هدیه خندید وگفت : اره دیگه کار که به آب وهوا کاری نداره
- سلام .
بلند شدم پانیذ بغلم کرد وبوسیدم بعدم رفت میش هدیه وسراغ آرمیس سهیل بهم سلام کرد وحالمو می پرسید هدیه اومد کنارش نشست وگفت : آقا داماد در چه حالن ؟
سهیل : عالی با کمک امید خدا رو شکر سه روزقبل از عروسی استراحت داریم
پانیذ : فقط لباس دامادها مونده
- مبارکه
پانیذ تشکر کرد وسهیل بهم لبخند زد دلم برای سعید تنگ بود کاش زودتر می شد ببینمش
آسمان :
از حمام اومدم بیرون ونشستم لبه ای تخت با دیدن جعبه ای روی میز متعجب بلند شدم ودرش رو برداشتم یه لباس گلبه ای بلند خیلی خوشگل بود
هدیه رو صدا زدم اومد وگفت : جونم
- این لباس مال کیه
هدیه : نمی دونم فرستادن واسه ات
تو جعبه رو نگاه کردم یه کارت بود روش نوشته بود سعید لبخندی زدم
هدیه : کی فرستاد
- سعید
هدیه : ای جون چقدر داداشم خوش سلیقه است بپوش ببینم
- می پوشم صدات می زنم
هدیه رفت بیرون با ارامش لباس رو پوشیدم وموهام با گیره بستم هدیه رو صدا زدم اومد وبا ذوق گفت : وای چه خوشگل شدی دختر چقدر این رنگ بهت میاد
- ممنون
هدیه بوسیدم ورفت لباس رو دراوردم قشنگ تاش کردم ولباس راحتی پوشیدم رفتم سراغ موبایلم و برداشتمش واسه ای سعید مسیج زد
- لباس خوشگلی...
ولی زود پاکش کردم بهتر بود خودش تو تنم ببینه
رفتم تو سالن آرمیس داشت بازی می کرد زنگ زدن وهدیه دررو باز کرد
- سهیل وپانیذن اومدن پیش تو
- پیش من ؟!
هدیه : اره دیگه شبم مامان وحمید میان
چرا نگفت سعید نگاهش کردم برگشت نگاهم کرد وگفت : سعید نیست چند روز مسافرته
- اها ...کجا ؟
هدیه : واسه کارش رفته شمال
- تو این هوا
هدیه خندید وگفت : اره دیگه کار که به آب وهوا کاری نداره
- سلام .
بلند شدم پانیذ بغلم کرد وبوسیدم بعدم رفت میش هدیه وسراغ آرمیس سهیل بهم سلام کرد وحالمو می پرسید هدیه اومد کنارش نشست وگفت : آقا داماد در چه حالن ؟
سهیل : عالی با کمک امید خدا رو شکر سه روزقبل از عروسی استراحت داریم
پانیذ : فقط لباس دامادها مونده
- مبارکه
پانیذ تشکر کرد وسهیل بهم لبخند زد دلم برای سعید تنگ بود کاش زودتر می شد ببینمش
۲۴.۲k
۱۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.