دنیای دروغین پارت نهم
کیارو نمی خواست قبول کند. به این زن اعتماد نداشت. اما مگر چاره دیگری هم داشتند؟ تا کی می توانستند آواره باشند و بدون هیچ هدف خاصی به جز مخفی شدن توی شهر بچرخند؟ خودش آسیب دیده بود و نائومی از شدت خستگی و سرما دیگر نایی برایش نمانده بود. اعتماد کردن به این زن مثل تیری در تاریکی محض بود ؛ ولی تاریک بودن ، لزوما به این معنا نیست که آن تیر ، هرگز به هدف نمی نشیند. بهتر بود در تاریکی امیدوار باشند تا اینکه در روشنایی و بدون ذره ای امید سر کنند.
_قبوله.»
زن لبخند زد و گفت:«پس بهتره راه بیفتیم.»
کیارو و نائومی بلند شدند و دنبال زن رفتند.آن طرف خیابان ، رولزرویسی قدیمی پارک شده بود و چرخ های سفیدش زیر نور کم رمق خورشید مانند استخوان می درخشیدند. زن در عقب را برای دخترها باز کرد و خودش پشت فرمان نشست. دخترها به سختی روی صندلی چرمی ماشین جا به جا شدند.نائومی که تا آن لحظه فقط یک ناظر ساکت بود ، پرسید:«اسمت چیه؟»
_آلیس میلر.اسم تو نائومیه ، درسته؟»
_اسم ما رو از کجا می دونی؟»
_بهتون که گفتم. من از طرف مافیا مامور شدم شما رو پیدا کنم ، پس طبیعیه که بخوام همه چیز رو درموردتون بدونم.»
_نگفتی منظورت از توانایی چیه.»
_می دونم حرفی که میخوام الان بزنم ممکنه شبیه یه جوک بی مزه باشه ، ولی باید باور کنید. چون این قضیه قراره کل آینده شما دوتا رو تحت تاثیر قرار بده.»
آلیس از داخل آینه جلوی ماشین به آنها نگاه کرد. احتمالا منتظر واکنششان بود.
_توی این دنیا بعضیا هستن که قدرتای فرابشری دارن.چیزایی مثل کنترل زمان ، دیدن آینده و از اینجور چیزا. مافیا دنبال همچین آدماییه. وقتی اونا توی مافیا باشن ، قدرت مافیا زیاد میشه. به طور مثال ، من می تونم با استفاده از تواناییم بقیه توانایی ها رو ببینم.یعنی می فهمم چه کسانی توانایی خاص دارن. شما دوتا این توانایی ها رو دارید ، پس به درد مافیا می خورید.»
_چطور ممکنه یه توانایی خاص داشته باشیم و خودمون بی خبر باشیم؟»
_چندان اتفاق نادری نیست. قبلا هم کسانی مثل شما بودن که توانایی خاص داشتن و خودشون بی اطلاع بودن. مشکلی نیست. ما توی مافیا متخصصانی داریم که مسئول همین کار هستن.به افراد خاص کمک می کنن تا تواناییشون رو پیدا و فعالش کنن.»
کیارو برای یک لحظه از قبول کردن پیشنهاد آلیس خوشحال شد.شاید باید از اول همین کار را می کرد.هیچ ضمانتی نبود که حتما به هدفش برسد. هیچکس تضمین نکرده بود که «او» هم توی مافیاست. ولی آن باریکه نور کم رمقی که در آن لحظه به قلبش تابانده شد ، همان چیزی بود که بی اندازه بهش احتیاج داشت.
_قبوله.»
زن لبخند زد و گفت:«پس بهتره راه بیفتیم.»
کیارو و نائومی بلند شدند و دنبال زن رفتند.آن طرف خیابان ، رولزرویسی قدیمی پارک شده بود و چرخ های سفیدش زیر نور کم رمق خورشید مانند استخوان می درخشیدند. زن در عقب را برای دخترها باز کرد و خودش پشت فرمان نشست. دخترها به سختی روی صندلی چرمی ماشین جا به جا شدند.نائومی که تا آن لحظه فقط یک ناظر ساکت بود ، پرسید:«اسمت چیه؟»
_آلیس میلر.اسم تو نائومیه ، درسته؟»
_اسم ما رو از کجا می دونی؟»
_بهتون که گفتم. من از طرف مافیا مامور شدم شما رو پیدا کنم ، پس طبیعیه که بخوام همه چیز رو درموردتون بدونم.»
_نگفتی منظورت از توانایی چیه.»
_می دونم حرفی که میخوام الان بزنم ممکنه شبیه یه جوک بی مزه باشه ، ولی باید باور کنید. چون این قضیه قراره کل آینده شما دوتا رو تحت تاثیر قرار بده.»
آلیس از داخل آینه جلوی ماشین به آنها نگاه کرد. احتمالا منتظر واکنششان بود.
_توی این دنیا بعضیا هستن که قدرتای فرابشری دارن.چیزایی مثل کنترل زمان ، دیدن آینده و از اینجور چیزا. مافیا دنبال همچین آدماییه. وقتی اونا توی مافیا باشن ، قدرت مافیا زیاد میشه. به طور مثال ، من می تونم با استفاده از تواناییم بقیه توانایی ها رو ببینم.یعنی می فهمم چه کسانی توانایی خاص دارن. شما دوتا این توانایی ها رو دارید ، پس به درد مافیا می خورید.»
_چطور ممکنه یه توانایی خاص داشته باشیم و خودمون بی خبر باشیم؟»
_چندان اتفاق نادری نیست. قبلا هم کسانی مثل شما بودن که توانایی خاص داشتن و خودشون بی اطلاع بودن. مشکلی نیست. ما توی مافیا متخصصانی داریم که مسئول همین کار هستن.به افراد خاص کمک می کنن تا تواناییشون رو پیدا و فعالش کنن.»
کیارو برای یک لحظه از قبول کردن پیشنهاد آلیس خوشحال شد.شاید باید از اول همین کار را می کرد.هیچ ضمانتی نبود که حتما به هدفش برسد. هیچکس تضمین نکرده بود که «او» هم توی مافیاست. ولی آن باریکه نور کم رمقی که در آن لحظه به قلبش تابانده شد ، همان چیزی بود که بی اندازه بهش احتیاج داشت.
۴.۵k
۲۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.