احساس گمشده «۵»
احساس گمشده «۵»
که دستت رو گرفت و به داخل کشیده شدی .
سریعا جلوی چشمات رو گرفتی .
بین دیوار و کوک گیر کرده بودی و نمیتونستی هیچ حرکتی انجام بدی .
تا به خودت اومدی ، با حس کردن لبای کوک روی لب هات دوباره به شک رفتی .
بعد از ۲ دقیقه بوسه ای نرم ازت جدا شد که به محظ فاصله گرفتن ازت ، با حالتی ناراحت لب زدی :
+ منظورت از این رفتارا چیههه
_ اوه بیبی ، عادت میکنی
+ ما عاشق هم نیستیم کوک ، ما یک زن و شوهر واقعی نیستیم ، پس این کارا معنی نداره
_ چرا هی اینو میگی ؟ مگه ما چه فرقی با بقیه داریم « تقریبا بلند »
+ من دوست ندارم
_ دیگه نمیتونم تحمل کنم
+ چیو
« کشیدت زیر دوش و همونطور که میبوسیدت ، مشغول در آوردن لباس هات شد .
تو درحال تقلا کردن بودی ، تا بتونی کوک رو از خودت جدا کنی اما فایده ای نداشت و تو نمیتونستی حریفش بشی . »
دست هاش رو روی انهنای بدنت میکشید .
از لب هات دست کشید و دم گوشت لب زد :
_ بیبی گرله خوبی باش وگرنه امشب باید تا صبح زیرم جون بدی .
« پرش زمانی به فردا صبح »
…..
که دستت رو گرفت و به داخل کشیده شدی .
سریعا جلوی چشمات رو گرفتی .
بین دیوار و کوک گیر کرده بودی و نمیتونستی هیچ حرکتی انجام بدی .
تا به خودت اومدی ، با حس کردن لبای کوک روی لب هات دوباره به شک رفتی .
بعد از ۲ دقیقه بوسه ای نرم ازت جدا شد که به محظ فاصله گرفتن ازت ، با حالتی ناراحت لب زدی :
+ منظورت از این رفتارا چیههه
_ اوه بیبی ، عادت میکنی
+ ما عاشق هم نیستیم کوک ، ما یک زن و شوهر واقعی نیستیم ، پس این کارا معنی نداره
_ چرا هی اینو میگی ؟ مگه ما چه فرقی با بقیه داریم « تقریبا بلند »
+ من دوست ندارم
_ دیگه نمیتونم تحمل کنم
+ چیو
« کشیدت زیر دوش و همونطور که میبوسیدت ، مشغول در آوردن لباس هات شد .
تو درحال تقلا کردن بودی ، تا بتونی کوک رو از خودت جدا کنی اما فایده ای نداشت و تو نمیتونستی حریفش بشی . »
دست هاش رو روی انهنای بدنت میکشید .
از لب هات دست کشید و دم گوشت لب زد :
_ بیبی گرله خوبی باش وگرنه امشب باید تا صبح زیرم جون بدی .
« پرش زمانی به فردا صبح »
…..
۷۲۶
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.