رمان دریای چشمات
پارت ۱۵۴
خودمو چرخوندم تا دستم به اون تیکه از شیشه برسه.
به زور و با کلی ور رفتن تونستم برش دارم.
محکم تو دستم گرفتم و طناب رو بریدم.
چند دقیقه گذشت تا بتونم تو اون وضعیت طناب رو پاره کنم.
با خوشحالی دستام رو آوردم جلو و طناب رو از روی دستم باز کردم و پرت کردم وسط سالن.
خون روی دستام نشون میداد چقدر سفت گرفته بودم اون تیکه رو.
پاهام رو باز کردم و با عجله به سمت در رفتم.
خدا خدا میکردم در باز باشه ولی برخلاف تصورم باز نبود.
لگدی به در زدم و برگشتم سر جام.
سوزش زخمام لحظه به لحظه بیشتر میشد و تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که بشینم و منتطر یه فرصت باشم.
نمی دونم چه مدت گذشته بود و تقریبا داشتم از درد و سرما بیهوش می شدم که در با صدای وحشتناکی باز شد.
خورده شیشه که از دستام افتاده بود رو تو دستم گرفتم و خیره شدم به شخصی که داشت به سمتم میومد.
هنوز گیج بودم و اطراف دو تار میدیدم.
متمرکز شدم روش که اومد جلوتر و تونستم ببینمش.
باورم نمیشد این کسی باشه که منو دزدیده.
مگه اون با سورن دوست صمیمی نبود پش چرا منو دزدیده؟
یعنی اون کسیه که دنبالشیم؟
علیرضا رادمنش مگه اون تو اکیپ سورن نبود.
یهو یاد حرف آرش افتادم که میگفت ممکنه اون فردی که دنبالشیم تو دانشگاه معروف باشه کسی که حتی فکرشم نکنیم.
با عصبانیت بهش خیره شدم و گفتم:
چرا منو دزدیدی؟
تو همدستشی؟ همونی که دنبالشیم؟
بدون هیچ حرفی فقط بهم خیره شده بود و لین عصبی ترم می کرد.
نمی خواستم نقطه ضعف نشون بدم مس فقط با همون چشمای پر از عصبانیت نگاش کردم.
بلاخره به حرف اومد:
نمی دونم چرا به توی جوجه پلیس باید توضیح بدم ولی از اونجایی که زیاد زنده نیستی مشکلی نیست بدونی.
فقط نگاش کردم که ادامه داد: درسته من همدستشم.
سه ساله با هم کار می کنیم و هیچوقتم بگلو نرفتیم تا اینکه یه جاسوس بینمون پیدا شد.
بعد از اون هر سه روز یه بار جامون رو عوض می کردیم تا گیر نیوفتیم.
همش به داییم می گفتم که به کسی اعتماد نکنه ولی هیچوقت گوش نکرد و نتیجشم دید.
الان گیر افتاده و تو زندانه.
پوزخندی زد و ادامه داد: اما من خیلی باهاش فرق می کنم به هیچکسم اعتماد ندارم.
من: چجوری با سورن دوست شدی؟
لبخندی زد و گفت: شرط خاصی نداشت فقط اون دنبال یه آدم متفاوت می گشت کسی که به دخترا توجهی نکنه و فقط دوستش باشه.
کسی که بتونه باهاش خوش بگذرونه و ...
حرفی نداشتم بزنم فقط امیدوار بودم بتونم از دستش فرار کنم.
چند قدم بهم نزدیک شد که دستی که تو شیشه بود رو آماده دفاع کردم.
یهو چشمم به پشت سرش افتاد که در باز بود.
خودمو چرخوندم تا دستم به اون تیکه از شیشه برسه.
به زور و با کلی ور رفتن تونستم برش دارم.
محکم تو دستم گرفتم و طناب رو بریدم.
چند دقیقه گذشت تا بتونم تو اون وضعیت طناب رو پاره کنم.
با خوشحالی دستام رو آوردم جلو و طناب رو از روی دستم باز کردم و پرت کردم وسط سالن.
خون روی دستام نشون میداد چقدر سفت گرفته بودم اون تیکه رو.
پاهام رو باز کردم و با عجله به سمت در رفتم.
خدا خدا میکردم در باز باشه ولی برخلاف تصورم باز نبود.
لگدی به در زدم و برگشتم سر جام.
سوزش زخمام لحظه به لحظه بیشتر میشد و تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که بشینم و منتطر یه فرصت باشم.
نمی دونم چه مدت گذشته بود و تقریبا داشتم از درد و سرما بیهوش می شدم که در با صدای وحشتناکی باز شد.
خورده شیشه که از دستام افتاده بود رو تو دستم گرفتم و خیره شدم به شخصی که داشت به سمتم میومد.
هنوز گیج بودم و اطراف دو تار میدیدم.
متمرکز شدم روش که اومد جلوتر و تونستم ببینمش.
باورم نمیشد این کسی باشه که منو دزدیده.
مگه اون با سورن دوست صمیمی نبود پش چرا منو دزدیده؟
یعنی اون کسیه که دنبالشیم؟
علیرضا رادمنش مگه اون تو اکیپ سورن نبود.
یهو یاد حرف آرش افتادم که میگفت ممکنه اون فردی که دنبالشیم تو دانشگاه معروف باشه کسی که حتی فکرشم نکنیم.
با عصبانیت بهش خیره شدم و گفتم:
چرا منو دزدیدی؟
تو همدستشی؟ همونی که دنبالشیم؟
بدون هیچ حرفی فقط بهم خیره شده بود و لین عصبی ترم می کرد.
نمی خواستم نقطه ضعف نشون بدم مس فقط با همون چشمای پر از عصبانیت نگاش کردم.
بلاخره به حرف اومد:
نمی دونم چرا به توی جوجه پلیس باید توضیح بدم ولی از اونجایی که زیاد زنده نیستی مشکلی نیست بدونی.
فقط نگاش کردم که ادامه داد: درسته من همدستشم.
سه ساله با هم کار می کنیم و هیچوقتم بگلو نرفتیم تا اینکه یه جاسوس بینمون پیدا شد.
بعد از اون هر سه روز یه بار جامون رو عوض می کردیم تا گیر نیوفتیم.
همش به داییم می گفتم که به کسی اعتماد نکنه ولی هیچوقت گوش نکرد و نتیجشم دید.
الان گیر افتاده و تو زندانه.
پوزخندی زد و ادامه داد: اما من خیلی باهاش فرق می کنم به هیچکسم اعتماد ندارم.
من: چجوری با سورن دوست شدی؟
لبخندی زد و گفت: شرط خاصی نداشت فقط اون دنبال یه آدم متفاوت می گشت کسی که به دخترا توجهی نکنه و فقط دوستش باشه.
کسی که بتونه باهاش خوش بگذرونه و ...
حرفی نداشتم بزنم فقط امیدوار بودم بتونم از دستش فرار کنم.
چند قدم بهم نزدیک شد که دستی که تو شیشه بود رو آماده دفاع کردم.
یهو چشمم به پشت سرش افتاد که در باز بود.
۴۴.۲k
۱۷ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.