داستان کتاب ماجرای خانواده ی عجیبی است و شرح نحوه ی ارتبا
داستان کتاب ماجرای خانواده ی عجیبی است و شرح نحوه ی ارتباطی است که بین فئودور کارامازوف ٬ پیرمرد فاسدالاخلاق و متمولی است که با سه پسرش به نام های میتیا ٬ ایوان و آلیوشا و پسر حرامزاده اش به نام اسمردیاکوف وجود دارد .
هرچهار پسر از پدر متنفرند.میتیا افسر ستوان است وعصبی ٬ متکبر ٬ حساس ٬ زودرنج و تهی از فکر می باشد.او قلبآمرد شریری نیست و زود از عصبانیت های خود پشیمان می شود. ودچار این حس می شود که ممکن است دیگران به وجود او نیازمند باشند و باید حس کمک به مردم را داشته باشد.
ایوان مرد تحصیل کرده ای است. وی سرد و بی اعتنا در زیر نقاب بدبینی٬ سکوت کرده است.اواز ترس آن که رنج نبرد ٬ منکر عشق خدا و عشق بندگان خدا است و از این عقیده خود دفاع می کند.
آلیوشا که می بایستی طبق طرح اولیه داستایوسکی ٬قهرمان رمان باشد در محضر پیر مردی روحانی به نام زویسم با تعالیم خشک و احساسات تند مذهبی پرورش یافته و بسیار متعصب است .موجودی است که نگهبان او لطف ناشی از صفا و سادگی او است .این پسر را شاید بتوان فردی بی زبان ٬ محجوب یا حتی پخمه دانست .
بالاخره اسمردیاکوف عضوی فاسدالاخلاق ٬ بدقلب و مبتلا به صرع است و پدرش اورا در خانه اش به عنوان نوکر نگهداشته است .
در این اثر محور اصلی داستان بر روی تشریح ارتباطات اشخاص با خودشان و جستجوی ایشان در پی تعدیل و موازنه دور می زند .این چهار فرزند که با همه ی تضاد اخلاقی و رفتاری به نحو بهم وعجیب دور هم جمع شده اند ٬ دائم در تلاش برای همزیستی مسالمت آمیز با هم هستند .
در این داستان کسی که بیش از همه با پدر مخالف است میتیا است ٬ اما آن که با خونسردی نقشه ی نابودی پدر را می کشد ٬ ایوان است و آن که به این نقشه پی می برد و در صدد اجرای آن بر می آید ٬ اسمردیاکوف می باشد .با این وصف اوضاع و احوال به زیان میتیا تمام می شود و اواست که توقیف می شود .
هرچهار پسر از پدر متنفرند.میتیا افسر ستوان است وعصبی ٬ متکبر ٬ حساس ٬ زودرنج و تهی از فکر می باشد.او قلبآمرد شریری نیست و زود از عصبانیت های خود پشیمان می شود. ودچار این حس می شود که ممکن است دیگران به وجود او نیازمند باشند و باید حس کمک به مردم را داشته باشد.
ایوان مرد تحصیل کرده ای است. وی سرد و بی اعتنا در زیر نقاب بدبینی٬ سکوت کرده است.اواز ترس آن که رنج نبرد ٬ منکر عشق خدا و عشق بندگان خدا است و از این عقیده خود دفاع می کند.
آلیوشا که می بایستی طبق طرح اولیه داستایوسکی ٬قهرمان رمان باشد در محضر پیر مردی روحانی به نام زویسم با تعالیم خشک و احساسات تند مذهبی پرورش یافته و بسیار متعصب است .موجودی است که نگهبان او لطف ناشی از صفا و سادگی او است .این پسر را شاید بتوان فردی بی زبان ٬ محجوب یا حتی پخمه دانست .
بالاخره اسمردیاکوف عضوی فاسدالاخلاق ٬ بدقلب و مبتلا به صرع است و پدرش اورا در خانه اش به عنوان نوکر نگهداشته است .
در این اثر محور اصلی داستان بر روی تشریح ارتباطات اشخاص با خودشان و جستجوی ایشان در پی تعدیل و موازنه دور می زند .این چهار فرزند که با همه ی تضاد اخلاقی و رفتاری به نحو بهم وعجیب دور هم جمع شده اند ٬ دائم در تلاش برای همزیستی مسالمت آمیز با هم هستند .
در این داستان کسی که بیش از همه با پدر مخالف است میتیا است ٬ اما آن که با خونسردی نقشه ی نابودی پدر را می کشد ٬ ایوان است و آن که به این نقشه پی می برد و در صدد اجرای آن بر می آید ٬ اسمردیاکوف می باشد .با این وصف اوضاع و احوال به زیان میتیا تمام می شود و اواست که توقیف می شود .
۵۳۵
۰۸ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.