از میان زباله ها پارت۳۹
از میان زباله ها پارت۳۹
تینا از جاش بلند شد و سرم اشکانو چک کرد و دوباره رو صندلی کنار تختش نشست نمیدونست چرا انقدر به این مرد احساس نزدیکی میکنه انگار سال هاست اونو میشناسه سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و طولی نکشید که خوابش برد فردا صبح برگه ترخیص اشکان امضا شد و اون راهی خونه اش شد وقتی رسید اول با شماره تلفنی که شب قبل شهروز براش فرستاده بود تماس گرفت بعد از دوتا بوق صدای آشنای زن جوون باعث تعجبش شد فکر همه چیز رو میکرد جز اینکه اون کسی که با تینا تماس گرفته این زن باشه بدون هیچ حرفی گوشی رو قطع کرد و شماره ی نویدو گرفت و اون بعد از چندتا بوق جواب داد:
الو اشکان خوبی؟اومدم بیمارستان تینا گفت رفتی خونه
بیحوصله جواب داد:
اره من خونه ام تو هم الان بیا اینجا
+چیزی شده؟
-دختره رو پیداش کردم
+کدوم دختره
-همونکه به تیام زنگ زده
+خب کیه؟
-بیا بهت میگم
+خب الان بگو
-میگم بیا بگو چشم بحث هم نکن فقط زود بیا
+خیله خب بابا نزن منو اومدم
-زود باش
و بدون اینکه منتظر جواب نوید بشه قطع کرد و فوری شماره نازنینو گرفت چند دقیقه بعد صدای خواهرزاده اش تو گوشی پیچید:
سلام دایی خوبی؟
-سلام نازی جان خداروشکر خوبم تو خوبی؟
+اره منم خوبم خداروشکر
-مسطفی چطوره؟
+اونم با کارش سرگرمه خوبیم خداروشکر
-بچه هات چطورن؟
+بچه هام مهران که دنبال درس و مشقشه نگین هم ماه اخر بارداریشه همینجا پیشم مونده
-خب خداروشکر زنده باشید همگی راستش نازی جان دایی ی لطفی بمن میکنی؟
+چکار کنم؟
-راستش ی شماره میخواستم ازت
+شماره کی؟
چند دقیقه ای با هم حرف زدن و اشکان بعد از تشکر زیاد خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت #از_میان_زباله_ها
تینا از جاش بلند شد و سرم اشکانو چک کرد و دوباره رو صندلی کنار تختش نشست نمیدونست چرا انقدر به این مرد احساس نزدیکی میکنه انگار سال هاست اونو میشناسه سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و طولی نکشید که خوابش برد فردا صبح برگه ترخیص اشکان امضا شد و اون راهی خونه اش شد وقتی رسید اول با شماره تلفنی که شب قبل شهروز براش فرستاده بود تماس گرفت بعد از دوتا بوق صدای آشنای زن جوون باعث تعجبش شد فکر همه چیز رو میکرد جز اینکه اون کسی که با تینا تماس گرفته این زن باشه بدون هیچ حرفی گوشی رو قطع کرد و شماره ی نویدو گرفت و اون بعد از چندتا بوق جواب داد:
الو اشکان خوبی؟اومدم بیمارستان تینا گفت رفتی خونه
بیحوصله جواب داد:
اره من خونه ام تو هم الان بیا اینجا
+چیزی شده؟
-دختره رو پیداش کردم
+کدوم دختره
-همونکه به تیام زنگ زده
+خب کیه؟
-بیا بهت میگم
+خب الان بگو
-میگم بیا بگو چشم بحث هم نکن فقط زود بیا
+خیله خب بابا نزن منو اومدم
-زود باش
و بدون اینکه منتظر جواب نوید بشه قطع کرد و فوری شماره نازنینو گرفت چند دقیقه بعد صدای خواهرزاده اش تو گوشی پیچید:
سلام دایی خوبی؟
-سلام نازی جان خداروشکر خوبم تو خوبی؟
+اره منم خوبم خداروشکر
-مسطفی چطوره؟
+اونم با کارش سرگرمه خوبیم خداروشکر
-بچه هات چطورن؟
+بچه هام مهران که دنبال درس و مشقشه نگین هم ماه اخر بارداریشه همینجا پیشم مونده
-خب خداروشکر زنده باشید همگی راستش نازی جان دایی ی لطفی بمن میکنی؟
+چکار کنم؟
-راستش ی شماره میخواستم ازت
+شماره کی؟
چند دقیقه ای با هم حرف زدن و اشکان بعد از تشکر زیاد خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت #از_میان_زباله_ها
۵.۹k
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.