سارا پشتیوان
▪منتخب اشعار بانو #سارا_پشتیوان با برگردان #زانا_کوردستانی
بانو "سارا پشتیوان" (Sara Pshtiwann) شاعر و نویسنده و ترانهسرا و بازیگر تئاتر کُرد، زادهی ۲۰۰۲/۰۵/۲۸ میلادی در شهر کرکوک است، که از ده سالگی به همراه خانوده، در شهر سلیمانیه ساکن شده است.
اشعار و ترانەهای او را چند خوانندەی کُرد اجرا کردەاند.
▪نمونهی شعر:
(۱)
وقتی رفتی، گفتی طاقت میآورم!
خدا به بازماندگان متوفا صبر بدهد...
راست میگفتی، چون که رفتی خدا صبرت داد
اما از برای من به تو
کسی که از این جدایی مرد من بودم، نه تو!
(۲)
از آن همه مردانی که سیگار میکشیدند
بوی هیچکدام را به خود نگرفتم
ولی بویی در مشامم جا مانده
که خیلی شبیه به بویی است، که از یقهی پیراهن تو میآمد.
(۳)
هر روز که معطل میکنی و بر نمیگردی
من چند تار موهایم را، برایت باز میکنم
خیلی میترسم تا زمستان به غربت ماندگار شوی و
من ژاکتی به رنگ موهایم برایت بفرستم
تا بپوشی و گرمت شود.
(۴)
فقیر و غنی در زمستان هیچ تفاوتی ندارند،
ثروتمندان از گرما عرق میریزند و
فقرا عرق میریزند، برای پیدا کردن گرما!
(۵)
حتی اگر خون من باشی نمیگذارم در قلبم جریان پیدا کنی!
حتی اگر آشیانهام باشی، خانهام را با خود خواهم برد
حتی اگر خودکاری باشی میان انگشتانم
برای نوشتن اسمم، میگویم که بیسوادم!.
(۶)
دلتنگتام، اما نه دلتنگ تو،
دلتنگ شنیدن شببخیرهایت.
وقتی شب بخیر میگفتی
لبخند بر لبانم مینشست و شبم بخیر میشد
اما حالا خیلی وقت است، دیگر شبی بخیر ندارم،
از آن روز که به من گفتی: خدانگهدار.
(۷)
عشق چنین است که مفت مفت
خوشیهای زندگیت را
با گریه و غصه عوض کنی
و دیگر هیچ نداشته باشی
که دل معشوقهات را بخری.
(۸)
به حرمت شانههایت
هرگز سر بر شانهی دیگری نخواهم گذاشت
شانهی تو سنگ سخت هم بشود
سرم را رویش میگذارم و شانهی دیگری را تکیهگاهم نمیکنم؟
(۹)
آرزو و هوست را کردهام
مانند ویار زن حاملهای به شیرینیای،
که هنوز هم کسی نمیداند
طرز پختنش را...
(۱۰)
همچون بوی عطری گم شدهام
بین هزاران نفر هم بروم
باز من غریبم.
بانو "سارا پشتیوان" (Sara Pshtiwann) شاعر و نویسنده و ترانهسرا و بازیگر تئاتر کُرد، زادهی ۲۰۰۲/۰۵/۲۸ میلادی در شهر کرکوک است، که از ده سالگی به همراه خانوده، در شهر سلیمانیه ساکن شده است.
اشعار و ترانەهای او را چند خوانندەی کُرد اجرا کردەاند.
▪نمونهی شعر:
(۱)
وقتی رفتی، گفتی طاقت میآورم!
خدا به بازماندگان متوفا صبر بدهد...
راست میگفتی، چون که رفتی خدا صبرت داد
اما از برای من به تو
کسی که از این جدایی مرد من بودم، نه تو!
(۲)
از آن همه مردانی که سیگار میکشیدند
بوی هیچکدام را به خود نگرفتم
ولی بویی در مشامم جا مانده
که خیلی شبیه به بویی است، که از یقهی پیراهن تو میآمد.
(۳)
هر روز که معطل میکنی و بر نمیگردی
من چند تار موهایم را، برایت باز میکنم
خیلی میترسم تا زمستان به غربت ماندگار شوی و
من ژاکتی به رنگ موهایم برایت بفرستم
تا بپوشی و گرمت شود.
(۴)
فقیر و غنی در زمستان هیچ تفاوتی ندارند،
ثروتمندان از گرما عرق میریزند و
فقرا عرق میریزند، برای پیدا کردن گرما!
(۵)
حتی اگر خون من باشی نمیگذارم در قلبم جریان پیدا کنی!
حتی اگر آشیانهام باشی، خانهام را با خود خواهم برد
حتی اگر خودکاری باشی میان انگشتانم
برای نوشتن اسمم، میگویم که بیسوادم!.
(۶)
دلتنگتام، اما نه دلتنگ تو،
دلتنگ شنیدن شببخیرهایت.
وقتی شب بخیر میگفتی
لبخند بر لبانم مینشست و شبم بخیر میشد
اما حالا خیلی وقت است، دیگر شبی بخیر ندارم،
از آن روز که به من گفتی: خدانگهدار.
(۷)
عشق چنین است که مفت مفت
خوشیهای زندگیت را
با گریه و غصه عوض کنی
و دیگر هیچ نداشته باشی
که دل معشوقهات را بخری.
(۸)
به حرمت شانههایت
هرگز سر بر شانهی دیگری نخواهم گذاشت
شانهی تو سنگ سخت هم بشود
سرم را رویش میگذارم و شانهی دیگری را تکیهگاهم نمیکنم؟
(۹)
آرزو و هوست را کردهام
مانند ویار زن حاملهای به شیرینیای،
که هنوز هم کسی نمیداند
طرز پختنش را...
(۱۰)
همچون بوی عطری گم شدهام
بین هزاران نفر هم بروم
باز من غریبم.
۱.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.