رمان
#رمان
#طلبگی
-رمانحوریہیسید
#پارت_سوم
یه دختر چوچولوی باحجاب رو بغل کرده بود
خیلی ناز بود ، دلم براش ضعف رفت🥺❤️
روی قالی نشستم
اون خانم داشت تلفنی صحبت می کرد
تلفن رو کهقطعکرد
بچه رو گذاشت زمین و بالبخند خیلی زیبایی گفت
سلام گلم خوبی؟😊
-سلام خانم ، خیلی ممنون شما خوب هستید 🙂
که یکدفعه این خانم چوچولوهه باصدای نازک گفت
-سیلام
دستاشو گرفتم تو دستم و فشار دادم
-سلام عزیزم ، چطوری خانم خوشکله 😉
-اوبم
لپشو کشیدم و گفتمفدات بشم عروسک خانم😁
با هر پلک زدنش قندو تو دلم آب میکرد
چشمای بادمی کشیده و مژه های بلند ، چشمای سیاه که مردمک چشمشو قایم میکرد😍
یه شکلات از کیفم در آوردم و تقدیمش کردم
ببینم اسم این خانم خوشکله کیه؟
دور و برشو نگاه کرد و گفت
طهورا
وایی عزیزم چه اسم قشنگی
اسمتم مثل خودت خوشکله😄
مادرش کفششو در آورد ونشست کنارم
-خب خانمی نمیخوای خودتو معرفی کنی؟😉
-مکثی کردم و گفتم اسمم نرگسه
-به به نرگس خانم😊
-میشه شمارتو داشته باشم؟
کمی فکر کردمو گفتم بله 🙂
گوشیشو باز کرد گفت میشه لطف بفرمایید ...
-یاداشت کنید...
و شماره ی مادرمو بهش دادم
داشتم فکر میکردم که شمارمو واسه چی میخواست
که در همون حین سید رسید
سرشو انداخت پایین و سلام کرد
خواهرش جواب داد به جواب خواهرش اکتفا کردمو چیزی نگفتم
به محض نشستن سید، طهورا پرید تو بغلش
در تمام مدت سید مشغول طهورا شد
منم در مورد مدرسه و درس ، کمی حرف زدم خیلی زود گرم صحبت شدیم
چیزای جالبی برام میگفت ..
اما کماکان هواسم یه سیدو طهورا هم بود
از حرفای طهورا فهمیدم اسمش محمده
طهورا دایی محمد صداش میکرد ...
رو به خواهر سیدکردمو گفتم ببخشید اسم شما چیه؟
-زهراسادات موسوی😊
یکدفعه موبایل سید محمد زنگ خورد و از آدرس دادنش حدس زدم مادرمه😶
هی دست به محاسنش میکشید و اینور و اونور رو نگاه میکرد ونشونی میداد
که من یکدفعه بابامو دیدم و داد زدم اهههه بابامه
سریع سید و خواهرش گفتن الحمدلله
لپام از خجالت سرخ شد و گفتم ببخشید زحمت دادم بهتون
و بادو سمت مامان و بابام رفتم
پدر و مادرم بادیدن من گل از گلشون شکفت و کلی حرف خوردم😶🤐
منم چیزی نگفتم
چون حق با اونا بود 🤕
یکم که آروم شدن
بابام گفت اون خانواده ای که تازه پیششون بودی کجان؟؟
راه رو بهشون نشون دادم و راهی شدیم دوباره سمتشون..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
#طلبگی
-رمانحوریہیسید
#پارت_سوم
یه دختر چوچولوی باحجاب رو بغل کرده بود
خیلی ناز بود ، دلم براش ضعف رفت🥺❤️
روی قالی نشستم
اون خانم داشت تلفنی صحبت می کرد
تلفن رو کهقطعکرد
بچه رو گذاشت زمین و بالبخند خیلی زیبایی گفت
سلام گلم خوبی؟😊
-سلام خانم ، خیلی ممنون شما خوب هستید 🙂
که یکدفعه این خانم چوچولوهه باصدای نازک گفت
-سیلام
دستاشو گرفتم تو دستم و فشار دادم
-سلام عزیزم ، چطوری خانم خوشکله 😉
-اوبم
لپشو کشیدم و گفتمفدات بشم عروسک خانم😁
با هر پلک زدنش قندو تو دلم آب میکرد
چشمای بادمی کشیده و مژه های بلند ، چشمای سیاه که مردمک چشمشو قایم میکرد😍
یه شکلات از کیفم در آوردم و تقدیمش کردم
ببینم اسم این خانم خوشکله کیه؟
دور و برشو نگاه کرد و گفت
طهورا
وایی عزیزم چه اسم قشنگی
اسمتم مثل خودت خوشکله😄
مادرش کفششو در آورد ونشست کنارم
-خب خانمی نمیخوای خودتو معرفی کنی؟😉
-مکثی کردم و گفتم اسمم نرگسه
-به به نرگس خانم😊
-میشه شمارتو داشته باشم؟
کمی فکر کردمو گفتم بله 🙂
گوشیشو باز کرد گفت میشه لطف بفرمایید ...
-یاداشت کنید...
و شماره ی مادرمو بهش دادم
داشتم فکر میکردم که شمارمو واسه چی میخواست
که در همون حین سید رسید
سرشو انداخت پایین و سلام کرد
خواهرش جواب داد به جواب خواهرش اکتفا کردمو چیزی نگفتم
به محض نشستن سید، طهورا پرید تو بغلش
در تمام مدت سید مشغول طهورا شد
منم در مورد مدرسه و درس ، کمی حرف زدم خیلی زود گرم صحبت شدیم
چیزای جالبی برام میگفت ..
اما کماکان هواسم یه سیدو طهورا هم بود
از حرفای طهورا فهمیدم اسمش محمده
طهورا دایی محمد صداش میکرد ...
رو به خواهر سیدکردمو گفتم ببخشید اسم شما چیه؟
-زهراسادات موسوی😊
یکدفعه موبایل سید محمد زنگ خورد و از آدرس دادنش حدس زدم مادرمه😶
هی دست به محاسنش میکشید و اینور و اونور رو نگاه میکرد ونشونی میداد
که من یکدفعه بابامو دیدم و داد زدم اهههه بابامه
سریع سید و خواهرش گفتن الحمدلله
لپام از خجالت سرخ شد و گفتم ببخشید زحمت دادم بهتون
و بادو سمت مامان و بابام رفتم
پدر و مادرم بادیدن من گل از گلشون شکفت و کلی حرف خوردم😶🤐
منم چیزی نگفتم
چون حق با اونا بود 🤕
یکم که آروم شدن
بابام گفت اون خانواده ای که تازه پیششون بودی کجان؟؟
راه رو بهشون نشون دادم و راهی شدیم دوباره سمتشون..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
۲.۸k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.