رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۱۱
داشتم میوفتادم که جونگ کوک داد زد کوک:گائول اومد گرفتم من دستمو دراز کردم داشتم میرفتم جونگ کوک دستمو گرفت کشید و منو پرت کرد تو بغلش و افتاد رو زمین(نکنه انتظار داشتید جونگ کوک بزاره من بیوفتم😐😂😂🤣😏) جیمین:😁(این از قصد بود) جیمین:این از قصد بود که ببینیم چقدر همو دوست دارید تهیونگ:شماها برنده شدید هوررررراااااااا👏👏👏👏👏😂🤣 نامجون:واو شوگا:یه حسی بهم میگه الان یه اتفاقی میوفته😂 من همینجوری تو بغل جونگ کوک بودم کوک:تو واقعا دیوونه ای من:میدونم برای اینکه سابت کنم چقدر دوست دارم کوک:منم نزاشتم بیوفتی من:میدونستم میگیریم بخاطر همون کردم تهیونگ:خیله خوب پاشید بریم بخوابیم اینام تنها بزاریم همه رفتن خوابیدن من موندم با جونگ کوک من تو بغلش بودم و یه دستمم دور گردنش بود اونم دوتا دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود (به این میگن عشق خودتو پرت کنی جلو عشقت از پنجره پایین اما اون بیاد بگیرت یا اصلا نزاره بیوفتی😍)کوک: حالا ما تنها شدیم من:اوهوم همون موقع که فکر میکردیم هیچ خبری نیست گوشی لعنتیه من زنگ خورد ولی جواب ندادمو قطع کردم از تو جیب هودیم در آوردم و قطع کردم انداختم اونور رو زمین کوک:نمیخوای جواب بدی من:نه میدونم کیه کوک:خیله خوب بعد لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد و منو بیشتر بالا آورد و من هر دو تا دستمو دور گردنش حلقه کردم
۲۱.۴k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.