ازمیان زباله ها پارت ۳۲
ازمیان زباله ها پارت ۳۲
اشکان و گیتی با سلام و صلوات از خونه بیرون اومدن و جلوی در ورودی ایستادن جمیله خانم داد زد:
برید کنار آقاجون عروس بیاد جلو
همه کنار رفتن و حاج علی جلو اومد و نزدیک عروس و داماد ایستاد اینبار الهه گفت:
زنعمو شما هم تشریف بیارید
سمیه خانم هم کنار شوهرش ایستاد و نرگس با حاج ولی جلو اومد و کنار الهه ایستاد:
اینم پدر داماد
حاج ولی جلو رفت و روبروی برادرش ایستاد:
اجازه میفرمایید داداش؟
سودابه خواهر بزرگ گیتی و شیرین و مهرنوش دوتا زن برادراش جلوی عروس ایستادن و شروع به خوندن کردن:
سر انداز میخواد عروس پا انداز میخواد/تا ندید سراندازش ما نمیایم به پیشوازش
نرگس و نازنین و مریم روبروشون ایستادن و جواب دادن:
سر سرانداز عروس دوماد پا انداز عروس
ودوباره فامیل عروس خوندن:
سر سرانداز نمیشه دوماد پا انداز نمیشه
این مکالمه چند بار تکرار شد و حاج ولی دوتا بلیط هواپیما دست عروس داد و گفت:
این هم یک سفر مشهد پا انداز
خانم ها کل کشیدن و حاج ولی دوباره پرسید:
داداش منت میذارید؟
حاج علی با بقض جواب داد:
دختر از خودتونه ولی عروس پابند مادره
اینبار جمیله خانم گفت:
سمیه جون مرحمت میکنید اجازه بدید ببریمش؟
سمیه خانم اشکاشو که بی وقفه رو گونه هاش میچکید پاک کرد:
اجازه من هم دست شماس
سودابه رو به جمعیتی که جلوی عروس استاده بودن کرد:
برید کنار عروس خداحافظی کنه
همه کنار رفتن و گیتی بسمت پدرش رفت و خودشو تو اغوشش انداخت و اشکاش رو صورتش جاری شد و پدر و دختر نیم ساعت تو اغوش هم گریه کردن و با کمک مهمونا از هم جدا شدن بعد از پدر نوبت مادر و برادر و خواهرا بود که هرکدوم نیم ساعت گیتی رو در اغوش بگیرن و با گریه ازش خداحافظی کنن
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
شهروز فنجون چایی رو از دهنش دور کرد:
بنظر شما اون زن کی بوده؟
یکی از دو مرد روبروش سرشو خاروند:
نمیدونم باید بفهمیم
-ممکنه از طرف اونا باشه؟
اشکان که تا اون لحظه ساکت نشسته بود گفت:
بعید نیست با اون کارایی که تاحالا کردن احتمالش هست که بخوان دوباره بمن ضربه بزنن
نوید اخم کرد:
اینا دیگه شورشو دراوردن تو هم که هیچ کاری نمیکنی میخوای بشینی این هم عین گیتی ازت بگیرن؟
اشکان فریاد زد:
خفه شو نوید
شهروز لب باز کرد:
خدا نکنه استاد انشاالله که اتفاقی نمیوفته
اشکان سرشو به پشتی مبل تکیه داد:
نوید راست میگه من باید ی کاری بکنم تو میتونی شماره اون زنو برام پیدا کنی؟ #از_میان_زباله_ها
اشکان و گیتی با سلام و صلوات از خونه بیرون اومدن و جلوی در ورودی ایستادن جمیله خانم داد زد:
برید کنار آقاجون عروس بیاد جلو
همه کنار رفتن و حاج علی جلو اومد و نزدیک عروس و داماد ایستاد اینبار الهه گفت:
زنعمو شما هم تشریف بیارید
سمیه خانم هم کنار شوهرش ایستاد و نرگس با حاج ولی جلو اومد و کنار الهه ایستاد:
اینم پدر داماد
حاج ولی جلو رفت و روبروی برادرش ایستاد:
اجازه میفرمایید داداش؟
سودابه خواهر بزرگ گیتی و شیرین و مهرنوش دوتا زن برادراش جلوی عروس ایستادن و شروع به خوندن کردن:
سر انداز میخواد عروس پا انداز میخواد/تا ندید سراندازش ما نمیایم به پیشوازش
نرگس و نازنین و مریم روبروشون ایستادن و جواب دادن:
سر سرانداز عروس دوماد پا انداز عروس
ودوباره فامیل عروس خوندن:
سر سرانداز نمیشه دوماد پا انداز نمیشه
این مکالمه چند بار تکرار شد و حاج ولی دوتا بلیط هواپیما دست عروس داد و گفت:
این هم یک سفر مشهد پا انداز
خانم ها کل کشیدن و حاج ولی دوباره پرسید:
داداش منت میذارید؟
حاج علی با بقض جواب داد:
دختر از خودتونه ولی عروس پابند مادره
اینبار جمیله خانم گفت:
سمیه جون مرحمت میکنید اجازه بدید ببریمش؟
سمیه خانم اشکاشو که بی وقفه رو گونه هاش میچکید پاک کرد:
اجازه من هم دست شماس
سودابه رو به جمعیتی که جلوی عروس استاده بودن کرد:
برید کنار عروس خداحافظی کنه
همه کنار رفتن و گیتی بسمت پدرش رفت و خودشو تو اغوشش انداخت و اشکاش رو صورتش جاری شد و پدر و دختر نیم ساعت تو اغوش هم گریه کردن و با کمک مهمونا از هم جدا شدن بعد از پدر نوبت مادر و برادر و خواهرا بود که هرکدوم نیم ساعت گیتی رو در اغوش بگیرن و با گریه ازش خداحافظی کنن
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
شهروز فنجون چایی رو از دهنش دور کرد:
بنظر شما اون زن کی بوده؟
یکی از دو مرد روبروش سرشو خاروند:
نمیدونم باید بفهمیم
-ممکنه از طرف اونا باشه؟
اشکان که تا اون لحظه ساکت نشسته بود گفت:
بعید نیست با اون کارایی که تاحالا کردن احتمالش هست که بخوان دوباره بمن ضربه بزنن
نوید اخم کرد:
اینا دیگه شورشو دراوردن تو هم که هیچ کاری نمیکنی میخوای بشینی این هم عین گیتی ازت بگیرن؟
اشکان فریاد زد:
خفه شو نوید
شهروز لب باز کرد:
خدا نکنه استاد انشاالله که اتفاقی نمیوفته
اشکان سرشو به پشتی مبل تکیه داد:
نوید راست میگه من باید ی کاری بکنم تو میتونی شماره اون زنو برام پیدا کنی؟ #از_میان_زباله_ها
۶.۵k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.