رمان دریای چشمات
پارت ۱۲۷
نمی دونم از استرس بود یا حرفای سورن که قلبم هنوز با شدت قبل خودش رو به سینم می کوبید.
سورن نگاهی به صندلی کناریم که خالی بود انداخت و اومد نشست روش.
همونطوری که به صورتم خیره شده بود گفت: من اون حرفا رو جدی گفتم.
با این حرفش همه ی پسرا یه اووووه بلند گفتن و دخترا هم روشون رو برگردوند به سمت مخالف و بهم چشم غره رفتن.
استاد همونطور که وسایلش رو جمع می کرد گفت: به نظر میاد این دو جوون بدجوری عاشق و دلخسته ان.
بخشی از کلاس با حرفش خندیدن و من از استرس لبام رو می جویدم.
آرش با چشمای سرخ شده از عصبانیت به سورن خیره شده بود.
استاد که از کلاس خارج شد همه دورمون جمع شدن و تند تند راجب رابطه مون حرف می زدن.
چشام رو بستم و سرم رو روی دسته صندلی گذاشتم.
آیدا واسه آروم کردنم پشتم رو نوازش کرد و یه جوری بقیه رو دست به سر کرد.
همین که کلاس یکم خالی شد آرش هجوم آورد به سمت یقه ی سورن و با همون نگاه عصبانیش غرید:
چحوری جرات می کنی وسط کلاس این چرت و پرتا رو تحویل بدی؟
سورن که نمی دونست آرش داداشمه پوزخندی زد و گفت: چیکاره ای بچه پررو؟
چیه عاشقشی؟
محکم مچ آرش رو گرفتم و دستش رو از یقه سورن جدا کردم.
جلوی آرش وایسادم و گفتم: داداشمه.
با این حرفم با تعجب نگامون کرد و گفت: ولی شما که گفتین فامیل نیستین.
من: آره گفتیم قضیش مفصله.
آرش رو به من گفت: چرا نشستی تا این اراجیف رو تحویلت بده؟
من: بعدا واست توضیح میدم.
آرش با یه نگاه تهدید آمیز رو به سورن گفت: ببینم داری باهاش بازی می کنی فاتحت خوندس.
سورن چیزی نگفت و از کلاس زد بیرون.
آیدا و دلارام با نگرانی نگام کردن و بردنم تو حیاط.
رو نیمکت نشستیم که آیدا شروع کرد به بد و بیراه گفتن به سورن.
نگاه خیلیا روم بود حتی بیشتر از موقعی که وارد دانشگاه شده بودم و با سورن برخورد داشتم.
دلارام، آیدا رو آروم کرد و رو بهم گفت: می دونستی نه؟
من: دیروز واسه خرید رفتم بیرون دیدمش.
گفت باید سریعتر شایعه رو پخش کنیم تا به گوش خانوادش برسه و از ازدواجش منصرف بشن.
ولی نمی دونستم قراره اینجوری همه چی رو بهم بریزه.
دلارام: می ترسم اگه بفهمن بخوان باهاش ازدواج کنی.
من: اون دیگه مشکل خود سورنه نمی خوام دخالت کنم من فقط کمکش می کنم اونم تا موقعی که مجرم رو بگیرم.
تا الانم تقریبا گرفتمش.
دلارام سرش رو تکون داد و بعد از خوردن یه سری خوراکی برگشتیم سر کلاس.
جو سنگین کلاس خیلی رو مخ بود.
استادم بدون توجه به بچه ها درسش رو می داد.
سرم بدجوری درد می کرد و به زور سر کلاس نشسته بودم.
تمام حواسم به سروش فارغی بود و زیر چشمی مراقبش بودم.
تقریبا مطمئن بودم که یا خودش مجرمه و یا همدستشه.
یا هم مجرم رو میشناسه.
همین که کلاس تموم شد از کلاس زد بیرون و به سمت حیاط پشتی رفت.
دنبالش کردم و بدون هیچ جلب توجهی به صداش با شخص سوم گوش دادم.
باورم نمیشد که خودش بود.
صدای شخص سوم آشنا می زد ولی اونقدر وقت نداشتم که بتونم تشخیصش بدم.
صداشون رو مثل سری قبل ضبط کردم.
و از اونجایی که متوجهم نشده بود داشت تمام حقایق رو می گفت.
صدای پای یه نفر اومد که تا به خودم بیام محکم جلوی دهنم رو گرفت.
نمی دونم از استرس بود یا حرفای سورن که قلبم هنوز با شدت قبل خودش رو به سینم می کوبید.
سورن نگاهی به صندلی کناریم که خالی بود انداخت و اومد نشست روش.
همونطوری که به صورتم خیره شده بود گفت: من اون حرفا رو جدی گفتم.
با این حرفش همه ی پسرا یه اووووه بلند گفتن و دخترا هم روشون رو برگردوند به سمت مخالف و بهم چشم غره رفتن.
استاد همونطور که وسایلش رو جمع می کرد گفت: به نظر میاد این دو جوون بدجوری عاشق و دلخسته ان.
بخشی از کلاس با حرفش خندیدن و من از استرس لبام رو می جویدم.
آرش با چشمای سرخ شده از عصبانیت به سورن خیره شده بود.
استاد که از کلاس خارج شد همه دورمون جمع شدن و تند تند راجب رابطه مون حرف می زدن.
چشام رو بستم و سرم رو روی دسته صندلی گذاشتم.
آیدا واسه آروم کردنم پشتم رو نوازش کرد و یه جوری بقیه رو دست به سر کرد.
همین که کلاس یکم خالی شد آرش هجوم آورد به سمت یقه ی سورن و با همون نگاه عصبانیش غرید:
چحوری جرات می کنی وسط کلاس این چرت و پرتا رو تحویل بدی؟
سورن که نمی دونست آرش داداشمه پوزخندی زد و گفت: چیکاره ای بچه پررو؟
چیه عاشقشی؟
محکم مچ آرش رو گرفتم و دستش رو از یقه سورن جدا کردم.
جلوی آرش وایسادم و گفتم: داداشمه.
با این حرفم با تعجب نگامون کرد و گفت: ولی شما که گفتین فامیل نیستین.
من: آره گفتیم قضیش مفصله.
آرش رو به من گفت: چرا نشستی تا این اراجیف رو تحویلت بده؟
من: بعدا واست توضیح میدم.
آرش با یه نگاه تهدید آمیز رو به سورن گفت: ببینم داری باهاش بازی می کنی فاتحت خوندس.
سورن چیزی نگفت و از کلاس زد بیرون.
آیدا و دلارام با نگرانی نگام کردن و بردنم تو حیاط.
رو نیمکت نشستیم که آیدا شروع کرد به بد و بیراه گفتن به سورن.
نگاه خیلیا روم بود حتی بیشتر از موقعی که وارد دانشگاه شده بودم و با سورن برخورد داشتم.
دلارام، آیدا رو آروم کرد و رو بهم گفت: می دونستی نه؟
من: دیروز واسه خرید رفتم بیرون دیدمش.
گفت باید سریعتر شایعه رو پخش کنیم تا به گوش خانوادش برسه و از ازدواجش منصرف بشن.
ولی نمی دونستم قراره اینجوری همه چی رو بهم بریزه.
دلارام: می ترسم اگه بفهمن بخوان باهاش ازدواج کنی.
من: اون دیگه مشکل خود سورنه نمی خوام دخالت کنم من فقط کمکش می کنم اونم تا موقعی که مجرم رو بگیرم.
تا الانم تقریبا گرفتمش.
دلارام سرش رو تکون داد و بعد از خوردن یه سری خوراکی برگشتیم سر کلاس.
جو سنگین کلاس خیلی رو مخ بود.
استادم بدون توجه به بچه ها درسش رو می داد.
سرم بدجوری درد می کرد و به زور سر کلاس نشسته بودم.
تمام حواسم به سروش فارغی بود و زیر چشمی مراقبش بودم.
تقریبا مطمئن بودم که یا خودش مجرمه و یا همدستشه.
یا هم مجرم رو میشناسه.
همین که کلاس تموم شد از کلاس زد بیرون و به سمت حیاط پشتی رفت.
دنبالش کردم و بدون هیچ جلب توجهی به صداش با شخص سوم گوش دادم.
باورم نمیشد که خودش بود.
صدای شخص سوم آشنا می زد ولی اونقدر وقت نداشتم که بتونم تشخیصش بدم.
صداشون رو مثل سری قبل ضبط کردم.
و از اونجایی که متوجهم نشده بود داشت تمام حقایق رو می گفت.
صدای پای یه نفر اومد که تا به خودم بیام محکم جلوی دهنم رو گرفت.
۶۲.۲k
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.