زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت
زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت
*
*
برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که
دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
*
*
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود…
*
*
مردی که تنها به راه میرود با خود می گوید
در کوچه می بارد و گرما در خانه نیست
حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
و تنها چرا که به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟
و به راستی آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟
*
*
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانهی قحطی
همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است
اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست
غریو را تصویر کن!
*
*
بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو بینام و بیسرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ای دوست !
*
*
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
*
*
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن …
*
*
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان
برادری ست , روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است …
*
*
ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند
*
*
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم …
*
*
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم.....
احمد شاملو
*
*
برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که
دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
*
*
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود…
*
*
مردی که تنها به راه میرود با خود می گوید
در کوچه می بارد و گرما در خانه نیست
حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
و تنها چرا که به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟
و به راستی آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟
*
*
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانهی قحطی
همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است
اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست
غریو را تصویر کن!
*
*
بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو بینام و بیسرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ای دوست !
*
*
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
*
*
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن …
*
*
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان
برادری ست , روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است …
*
*
ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند
*
*
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم …
*
*
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم.....
احمد شاملو
۴.۳k
۲۶ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.