از کودکی
بچه که بودم تو حیاط خونمون الاکلنگ داشتیم ...
از این خونه های سازمانی بود
حیاط بزرگ و سرسبز و دلبر که سه تا آپارتمان داشت و الی آخر
چون از زادگاهم دور بودیم دلم تنگ میشد برا بچه های فامیل
دختر خالم که به زور از باباش اجازه گرفته بودیم ی هفته خونه ما بمونه تا آخر هفته که میریم شهرستان ...
شب دیر وقتا ما بودیم و الاکلنگه
یبار اون میرفت تو اوج یبار من
هر کدوم که بالا میموند نگه میداشتیم حرفاشو به ماه میگفت
بچه ی نه ساله
چه حرفای دراز تر از گلیمی بود ...
ما بودیم و ماهِراز دار
راستش آدم دلش تنگ میشه
برا بی پروا حرف زدنا...
پ.ن: بازهم مهتاب
از این خونه های سازمانی بود
حیاط بزرگ و سرسبز و دلبر که سه تا آپارتمان داشت و الی آخر
چون از زادگاهم دور بودیم دلم تنگ میشد برا بچه های فامیل
دختر خالم که به زور از باباش اجازه گرفته بودیم ی هفته خونه ما بمونه تا آخر هفته که میریم شهرستان ...
شب دیر وقتا ما بودیم و الاکلنگه
یبار اون میرفت تو اوج یبار من
هر کدوم که بالا میموند نگه میداشتیم حرفاشو به ماه میگفت
بچه ی نه ساله
چه حرفای دراز تر از گلیمی بود ...
ما بودیم و ماهِراز دار
راستش آدم دلش تنگ میشه
برا بی پروا حرف زدنا...
پ.ن: بازهم مهتاب
۶.۶k
۱۷ مهر ۱۴۰۲