درد دل...
چاره ای هست مگر درد پریشانی را
یا که اباد شدن این همه ویرانی را
سینه پنهان کند این راز درون را اما
چه کنم بی دلی و دیده بارانی را
کاش میشد که کسی سینه من بشکافد
تا که ازاد کند این دل زندانی را
فلک از بی سر و سامانی من حیران شد
وام کرد از دل من بی سر و سامانی را
شکوه از دهر کنم یا نکنم سودی نی
چشم دارم کرم بی حد رحمانی را
به که گویم غم دل بار خدایا تو بگو
که نداند کسی این غصه پنهانی را
گر بیاید گره از کار دلم بگشاید
به تمناش دهم ملک سلیمانی را
هست چون هردو جهان را طلب دیدارش
به دو عالم ندهم دلبر پنهانی را
همچو یعقوب در این کلبه احزان گریم
بارالها برسان یوسف کنعانی را
صبر کن پیشه و از بند ملامت مگریز
(مدعی)گوش کن این نکته پایانی را
شاعر: محمد جواد حیدری
یا که اباد شدن این همه ویرانی را
سینه پنهان کند این راز درون را اما
چه کنم بی دلی و دیده بارانی را
کاش میشد که کسی سینه من بشکافد
تا که ازاد کند این دل زندانی را
فلک از بی سر و سامانی من حیران شد
وام کرد از دل من بی سر و سامانی را
شکوه از دهر کنم یا نکنم سودی نی
چشم دارم کرم بی حد رحمانی را
به که گویم غم دل بار خدایا تو بگو
که نداند کسی این غصه پنهانی را
گر بیاید گره از کار دلم بگشاید
به تمناش دهم ملک سلیمانی را
هست چون هردو جهان را طلب دیدارش
به دو عالم ندهم دلبر پنهانی را
همچو یعقوب در این کلبه احزان گریم
بارالها برسان یوسف کنعانی را
صبر کن پیشه و از بند ملامت مگریز
(مدعی)گوش کن این نکته پایانی را
شاعر: محمد جواد حیدری
۲۵.۸k
۰۸ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.