خیابونو با چشمام چک کردم
خیابونو با چشمام چک کردم
سعی کردم از حفظ و بدون نگاه کردن چهار رقم اخر شمارشو وارد کنم تا اندروید باقی زحمتشو بکشه
مدت زیادی پشت خط نموندم
با لهجه مادریم باهاش صحبت کردم
+سِلا مَلِکُــــم ، خوب هَسدِن،خوشِن،سِلامَدِن؟
با این ابزار من فقط صداشو میشنیدم ولی پرتره لبخند محبوبش روی بوم تصورم نقش بست
با صدایی که رد خنده توش دیده میشد جوابمو داد
-سلام...مرسی تو خوبی
سر تکون دادم
+قربون تو عزیزم...اماده شدی؟
-اره
+خوب الان دیگه وقتشه که بیای پایین تا بریم...منتظرم
-باشه
تلفنو قطع کردم و
ماشینو توی نزدیک ترین فاصله به در ورود و خروج نگهداشتم طولی نکشید با قدم های گریزون از سرما ، خودشو به ماشین رسوند و تندی توی ماشین نشست
-سلام...خوبی معطل که نشدی
خم شدم و باد گرم دریچه های بخاری رو روی صورتش متمرکز کردم
+نه بابا...بد نیستم خودت چی؟همه چی بر وفق آق مراد هست شکرخدا؟
با لبخند سر تکون داد
نفسم راحت شد که سرحال تر بود
گویا اونم امشبو غریب تموم و صبحشو عجیب شروع کرده بود ، درست مثل من
دور زدم و وارد خیابون اصلی شدم
+خـوب...جایه خاصی رو در نظر داری برای خرید؟
چونه ای بالا انداخت
حواسم سراغ لب های بی رنگ و رو
و صورت رنگ پریدش رفت
مشکوک پرسیدم
+مطمئنی خوبی دیگه؟
اب دهنشو قورت داد و شالشو کمی از زیر چونه و گلوش فاصله داد
-نمیدونم...از صبح یه طوریم سرم گیج میره
عاقل اندرسهیف ژست گرفتم مثل اینکه بخوام یه چیز مهم بگم ، گفتم
+نه من چیزی میدونم نه تو بیا بریم دکتر
برای متقاعد کردنم گفت
-نمیخواد یه چیزی بخورم خوب میشم...هوای ماشینم اذیتم میکنه ، شیشه رو بیارم پایین؟
دو هزاریم افتاد و مچگیرانه نگاهش کردم
+یه چیزی بخوری یعنی صبحونه نخوردی دیگه؟
-باور کن حوصلشو نداشتم...میگم که هوا بخورم خوب میشم
دست برد تا شیشه سمت خودشو پایین بکشه
چپ چپ نگاهش کردم و با لحن توبیخ گری گفتم
+صب کن...شیشه طرف خودمو میارم پایین اونطوری سرما میخوری
-خودت سرما نمیخوری؟
+من عیبی نداره تو شرایطت فرق میکنه...یه قرص ساده هم نمیتونی بخوری
شیشه رو پایین اوردم و بخاری رو خاموش کردم
اداشو در اوردم
+حوصلشو نداشتم حوصلشو نداشتم...عزیزه من تو همینطوری حالت عادیشم ضعف میکردی چه برسه الان که دیگه دو نفرین...تو حوصلشو نداری نمیخوری ولی اون نیمچه ادم که نمیفهمه ، دو لپی از جون تو میخوره...همین الان میریم صبحونه بخوری
دماغمو که حالا از سرما جوی اب شده بود بالا کشیدم
+چقد لوس شده...خوب اخه کدوم خانم بارداری پا میشه بدون صبحونه میاد بره بیرون...پنج شیش لقمه میخوردی جای اسمون و زمین عوض میشد...حالا باز خوبه زود فهمیدمااا...لابد میخواستی تا ظهر دنبال من راه بیوفتی با معده خالی؟اره؟!
سعی کردم از حفظ و بدون نگاه کردن چهار رقم اخر شمارشو وارد کنم تا اندروید باقی زحمتشو بکشه
مدت زیادی پشت خط نموندم
با لهجه مادریم باهاش صحبت کردم
+سِلا مَلِکُــــم ، خوب هَسدِن،خوشِن،سِلامَدِن؟
با این ابزار من فقط صداشو میشنیدم ولی پرتره لبخند محبوبش روی بوم تصورم نقش بست
با صدایی که رد خنده توش دیده میشد جوابمو داد
-سلام...مرسی تو خوبی
سر تکون دادم
+قربون تو عزیزم...اماده شدی؟
-اره
+خوب الان دیگه وقتشه که بیای پایین تا بریم...منتظرم
-باشه
تلفنو قطع کردم و
ماشینو توی نزدیک ترین فاصله به در ورود و خروج نگهداشتم طولی نکشید با قدم های گریزون از سرما ، خودشو به ماشین رسوند و تندی توی ماشین نشست
-سلام...خوبی معطل که نشدی
خم شدم و باد گرم دریچه های بخاری رو روی صورتش متمرکز کردم
+نه بابا...بد نیستم خودت چی؟همه چی بر وفق آق مراد هست شکرخدا؟
با لبخند سر تکون داد
نفسم راحت شد که سرحال تر بود
گویا اونم امشبو غریب تموم و صبحشو عجیب شروع کرده بود ، درست مثل من
دور زدم و وارد خیابون اصلی شدم
+خـوب...جایه خاصی رو در نظر داری برای خرید؟
چونه ای بالا انداخت
حواسم سراغ لب های بی رنگ و رو
و صورت رنگ پریدش رفت
مشکوک پرسیدم
+مطمئنی خوبی دیگه؟
اب دهنشو قورت داد و شالشو کمی از زیر چونه و گلوش فاصله داد
-نمیدونم...از صبح یه طوریم سرم گیج میره
عاقل اندرسهیف ژست گرفتم مثل اینکه بخوام یه چیز مهم بگم ، گفتم
+نه من چیزی میدونم نه تو بیا بریم دکتر
برای متقاعد کردنم گفت
-نمیخواد یه چیزی بخورم خوب میشم...هوای ماشینم اذیتم میکنه ، شیشه رو بیارم پایین؟
دو هزاریم افتاد و مچگیرانه نگاهش کردم
+یه چیزی بخوری یعنی صبحونه نخوردی دیگه؟
-باور کن حوصلشو نداشتم...میگم که هوا بخورم خوب میشم
دست برد تا شیشه سمت خودشو پایین بکشه
چپ چپ نگاهش کردم و با لحن توبیخ گری گفتم
+صب کن...شیشه طرف خودمو میارم پایین اونطوری سرما میخوری
-خودت سرما نمیخوری؟
+من عیبی نداره تو شرایطت فرق میکنه...یه قرص ساده هم نمیتونی بخوری
شیشه رو پایین اوردم و بخاری رو خاموش کردم
اداشو در اوردم
+حوصلشو نداشتم حوصلشو نداشتم...عزیزه من تو همینطوری حالت عادیشم ضعف میکردی چه برسه الان که دیگه دو نفرین...تو حوصلشو نداری نمیخوری ولی اون نیمچه ادم که نمیفهمه ، دو لپی از جون تو میخوره...همین الان میریم صبحونه بخوری
دماغمو که حالا از سرما جوی اب شده بود بالا کشیدم
+چقد لوس شده...خوب اخه کدوم خانم بارداری پا میشه بدون صبحونه میاد بره بیرون...پنج شیش لقمه میخوردی جای اسمون و زمین عوض میشد...حالا باز خوبه زود فهمیدمااا...لابد میخواستی تا ظهر دنبال من راه بیوفتی با معده خالی؟اره؟!
۸۹.۸k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.