عشق بی انتها پارت ۲۷
#کوک
نیم های شب بود که دیدم بوساگ داره تو خواب گریه میکنه دهشت خواب میدید که یهو از خواب پرید منم پاشدم گرفتمش من:بوساگ بوساگ آروم باش چیزی نیست خواب بود خواب دیدی صورتشو گردنش خیس بود دستشو گذاشته بود زیر گلوش که انگار داشت خفه میشد پاشدم رفتم تو آشپز خونه یه خورده آب ریختم تو لیوان و سریع رفتم به سمت اتاق آب دادم بهش آبو خورد بعد دستمو بردم پشت کمرمش و درازش کردم رو تخت موهاشو از رو صورتش زدم کنار من:چیزی نیست بخواب بوساگ:کوک من:جانم بوساگ:میشه بغلم کنی که راحت باشم من:آره عشقم بیا گرفتمش تو بغلم اونم بغلم کرد سفت بغلش کرده بودم بعد رفت سمت گردنش گردنشو بوسیدم و بعد رفتم سراغ گونش گونشم بوسیدم و بعد رفتم سراغ لباش لبامو گذاشتم رو لباش و لباشو مک طولانی زدم و بعد خوابش برد تو بغل هم منم خوابم برد صبح با صدای زنگ ساعت کنارم از خواب پریدیم من:وایی بوساگ:یااا کوک قطعش کن من:باشه انقدر زدم رو ساعت قطع نمیشد آخرم برداشتم پرتش کردم رو زمین (کوک آرام تر چرا کشتی میگیری😶😂😂😂) بوساگ:اوفف چرا زدی داغونش کردی من:مهم نیست اعصابم خورد شد 😑 بعد گفتم:عااااه ببین چجوری بیدار شدی اگه خوابت میاد بخواب بوساگ:نه دیگه خوابم پرید چه صدا نکره ای بود من:آره میدونم سرطان سازس بوساگ:یه چیزی اونور تر از سرطان زا😂 من:آره دوباره خندیدی بوساگ:بخاطر اینکه تو کنارم بودی بعد خندیدم گرفتم بغلش کردم گونشم بوسیدم بعد خوابوندمش لبامو گذاشتم رو لباش و لباشو مک زد اونم همراهیم کرد و لبامو مک میزد لبا همدیگرو میخوردیمو گاز میگرفتیم و با کم آوردن نفس از هم جدا شدیم من:اینم بوسه اول صبحمون😋 بوساگ:آره😂خوب پاشو بریم صبحونه بخوریم من:اوه اره باید برم کمپانی مرخصی بگیرم بوساگ:آه آره بریم از رو تخت پاشدیم آفتابم زد بود بیرون بوساگ رفت پردرو زد کنار تا نور بیوفته که افتاد تو صورتش و چشمش بوساگ: اوخ من:چیه آفتاب خورد تو چشمت خندید گفت:آره اومد نشست رو تخت من:میدونی چرا خورد بوساگ:نه چرا با زانو رفتم رو تخت چهار دستو پا روی تخت رفتم سمتش یه نگاه عمیق بحش کردم رفتم نزدیک صورتش من:چون خیلی خوشگلی بوساگ:ام فکر کنم الان سرخ شدم نه😅😂 من:آره😂 سرخ شدی لپات سرخ شد باهم زدیم زیر خنده بعد صورتم با صورتش فاصله ای نداشت که لبامو گذاشتم رو لباشو لباشو مک زدم بعد جدا شدیم
نیم های شب بود که دیدم بوساگ داره تو خواب گریه میکنه دهشت خواب میدید که یهو از خواب پرید منم پاشدم گرفتمش من:بوساگ بوساگ آروم باش چیزی نیست خواب بود خواب دیدی صورتشو گردنش خیس بود دستشو گذاشته بود زیر گلوش که انگار داشت خفه میشد پاشدم رفتم تو آشپز خونه یه خورده آب ریختم تو لیوان و سریع رفتم به سمت اتاق آب دادم بهش آبو خورد بعد دستمو بردم پشت کمرمش و درازش کردم رو تخت موهاشو از رو صورتش زدم کنار من:چیزی نیست بخواب بوساگ:کوک من:جانم بوساگ:میشه بغلم کنی که راحت باشم من:آره عشقم بیا گرفتمش تو بغلم اونم بغلم کرد سفت بغلش کرده بودم بعد رفت سمت گردنش گردنشو بوسیدم و بعد رفتم سراغ گونش گونشم بوسیدم و بعد رفتم سراغ لباش لبامو گذاشتم رو لباش و لباشو مک طولانی زدم و بعد خوابش برد تو بغل هم منم خوابم برد صبح با صدای زنگ ساعت کنارم از خواب پریدیم من:وایی بوساگ:یااا کوک قطعش کن من:باشه انقدر زدم رو ساعت قطع نمیشد آخرم برداشتم پرتش کردم رو زمین (کوک آرام تر چرا کشتی میگیری😶😂😂😂) بوساگ:اوفف چرا زدی داغونش کردی من:مهم نیست اعصابم خورد شد 😑 بعد گفتم:عااااه ببین چجوری بیدار شدی اگه خوابت میاد بخواب بوساگ:نه دیگه خوابم پرید چه صدا نکره ای بود من:آره میدونم سرطان سازس بوساگ:یه چیزی اونور تر از سرطان زا😂 من:آره دوباره خندیدی بوساگ:بخاطر اینکه تو کنارم بودی بعد خندیدم گرفتم بغلش کردم گونشم بوسیدم بعد خوابوندمش لبامو گذاشتم رو لباش و لباشو مک زد اونم همراهیم کرد و لبامو مک میزد لبا همدیگرو میخوردیمو گاز میگرفتیم و با کم آوردن نفس از هم جدا شدیم من:اینم بوسه اول صبحمون😋 بوساگ:آره😂خوب پاشو بریم صبحونه بخوریم من:اوه اره باید برم کمپانی مرخصی بگیرم بوساگ:آه آره بریم از رو تخت پاشدیم آفتابم زد بود بیرون بوساگ رفت پردرو زد کنار تا نور بیوفته که افتاد تو صورتش و چشمش بوساگ: اوخ من:چیه آفتاب خورد تو چشمت خندید گفت:آره اومد نشست رو تخت من:میدونی چرا خورد بوساگ:نه چرا با زانو رفتم رو تخت چهار دستو پا روی تخت رفتم سمتش یه نگاه عمیق بحش کردم رفتم نزدیک صورتش من:چون خیلی خوشگلی بوساگ:ام فکر کنم الان سرخ شدم نه😅😂 من:آره😂 سرخ شدی لپات سرخ شد باهم زدیم زیر خنده بعد صورتم با صورتش فاصله ای نداشت که لبامو گذاشتم رو لباشو لباشو مک زدم بعد جدا شدیم
۲۹.۰k
۲۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.