عوضی به چه جرعتی به من میگه تورو میخوام....
عوضی به چه جرعتی به من میگه تورو میخوام....
امشب..ممکنه شب آخری باشه که پندارو میبینم...پس باید کلی باهاش وقت بگذرونم...براش غذا کشیدم و بردم پیشش....همون چیزی که وست داشت...ماکارونی....باسالاد شیرازی...و ترشی ...شاید مسخره بیاد ولی این غذت بااین ترکیب ساده اش...خیلی خوش مزه اس...
پندار+اخ ببین خانومم چیکارکرده...
من_دوسه هفته دیگه صیغه فسخه...
پندار+عالیه
من_چیش عالیه...سربارم؟!
پندار+نه ...میخوام رسمی بیام تورو بگیرمت..اونوقت خانوم خونم میشی....درضمن توخونمون نه به لامپ نیازه نه به نورخورشید ونه چلچراغ و نمک و نبات و شیرینی و شکرو اینا..خرجمون کم شد بااین زن گرفتنمون...خدایا شکرن...
من_چطور؟!
پندار+نمیدونی؟!وا؟!
من_چطور؟!چرا نکنه فکرکردی خرج خونه رو من میدم...
پندار+نه بابا ...همه اینارو خووت داری...نورزندگیمی...چراغ زدگیمی...چلچراغ منی....گولا ی نمک شوهرتی و شیرینی و شکر نبات زندگی...دیگه چی میخوام...فقط میترسم بااین همه قندو فشارخونم بالابره....تازه بااین دستپختت چاقم میشم...خلاصه دارم دودستی خودمو به فنا میدم...
من_اینقدرپرحرفی نکن...وایی سرم رفت...غذاتو بخور...
پندار+چشم...
من_همینطور بهش زل زده بودم....یعنی ممکنه تمام دنیام...بدون منم خوشبخت شه...من که تصمیم گرفتم....
پندار+هوی خانوم....خوردیم....اینقدرنگاه کردی ذوب شدم...قبلا دخترا اینجوری خجالت میکشیدن...حالا برعکس شده....
لبخندی زدم...ظرفارو جمع کردم...شستم ولی میخواستم کلی ازش عکس بگیرم...
وقتی آروم خوابید ازش کلی عکس گرفتم....
آخرای شب سمیرایینا رسیدن....بعدازاحوالپرسی...باکمک سعید آقا پندارو بردن توی اتاقش..تا دوباره بخوابه....
نمتزمو خوندمو با بدبختی آدرس این خونه رو بااشتراکش گیرآوردم...به آژانس زنگ زدم و بعد دادن اشتراک کیف دستیو ساکمو جلوی در اصلی قرار دادم تا تاکسی بیاد...درپشتی این خونه روبه ساحل بود...ساحل شخصی...رفتم توی خونه تا آخرین ساکمو بیارم که تحمل نکردم...با داروی بیهوشی که بهش دادم عمرا بیدارشه....درو آرو واکردم...دست روی پیشونیش گذاشتم..روی پیشونیشو بوسیدم...شاید دیگه نبینمت...دستشو که لمس کروم تردید وجودمو دربرگرفت...سرمو محکم تکون دادم...ازجام بلندشدمو رفتم....دم دراصلی ایستاده بودم که آژانسی ایستاد...
مرد_اشتراک 1261
من+بله...
مرد پیاده شد تا کمکم کنه ساکامو بذارم توی صندوق...بعدهم که سوارشدم منو ره سمت ترمینال (پایانه ی مسافربری )شهررسوند...اونجا اتوبوس ها ثبت نام میکردن...اسممو نوشتمو مقداری پول هزینه کردم....دوتا صندلی گرفتم تا کسی کنارم نشینه....حوصله ی هم سفرنداشتم...
بارمو تحویل پسری دادم که بهش میگفتن اسی شوفر..هی...هرکسی یه زندگی داره....
شماره ی صندلیمو پیدا کردمو نشستم....ازعمد هم کیف دستیمو روی اون قرار دادم....راه طولانی بودشب میرسیدیم...
گوشیمو برداشتمو ساعتو پک کردم...اوه ساعت 6/5صبحه...خوب...خوبه....
خوب امروز قرار بود گوشیم تلفن بارون بشه...پس سیمکارتو درآوردمو گذاشتم توی یه جعبه توی کیفم...سیمکارت دیگه ای که تازه خریده بودمو سوارکردم...به شماره ی مامان زنگ زدم....
من_الو...سلام مانی.جونم.....
مامان+سلام دختر.....خوبی بهاره....
من_اوه عالیم(ارواح عمم) اراین بهترنمیشم...شب میرسم...
مامان+پس میایم دنبالت...
من_نه مامان...هرکسی بایه اتوبوس جداگونه فرستاده شد....شب میرسم...
مامان_خوب خدارو شکر...پس ماامشب کلی مهمون دعوت کنیم...
من+نه مامان..خسته ام...بزاربرای روزای دیگه...
مامان_اوکی کله پوک مامان...
من+بای..ننه جون....
مامان_مرض...
گوشوی قطع کردم...حوصله ی مهمون نداشتم....
#رمان#رمانخونه
امشب..ممکنه شب آخری باشه که پندارو میبینم...پس باید کلی باهاش وقت بگذرونم...براش غذا کشیدم و بردم پیشش....همون چیزی که وست داشت...ماکارونی....باسالاد شیرازی...و ترشی ...شاید مسخره بیاد ولی این غذت بااین ترکیب ساده اش...خیلی خوش مزه اس...
پندار+اخ ببین خانومم چیکارکرده...
من_دوسه هفته دیگه صیغه فسخه...
پندار+عالیه
من_چیش عالیه...سربارم؟!
پندار+نه ...میخوام رسمی بیام تورو بگیرمت..اونوقت خانوم خونم میشی....درضمن توخونمون نه به لامپ نیازه نه به نورخورشید ونه چلچراغ و نمک و نبات و شیرینی و شکرو اینا..خرجمون کم شد بااین زن گرفتنمون...خدایا شکرن...
من_چطور؟!
پندار+نمیدونی؟!وا؟!
من_چطور؟!چرا نکنه فکرکردی خرج خونه رو من میدم...
پندار+نه بابا ...همه اینارو خووت داری...نورزندگیمی...چراغ زدگیمی...چلچراغ منی....گولا ی نمک شوهرتی و شیرینی و شکر نبات زندگی...دیگه چی میخوام...فقط میترسم بااین همه قندو فشارخونم بالابره....تازه بااین دستپختت چاقم میشم...خلاصه دارم دودستی خودمو به فنا میدم...
من_اینقدرپرحرفی نکن...وایی سرم رفت...غذاتو بخور...
پندار+چشم...
من_همینطور بهش زل زده بودم....یعنی ممکنه تمام دنیام...بدون منم خوشبخت شه...من که تصمیم گرفتم....
پندار+هوی خانوم....خوردیم....اینقدرنگاه کردی ذوب شدم...قبلا دخترا اینجوری خجالت میکشیدن...حالا برعکس شده....
لبخندی زدم...ظرفارو جمع کردم...شستم ولی میخواستم کلی ازش عکس بگیرم...
وقتی آروم خوابید ازش کلی عکس گرفتم....
آخرای شب سمیرایینا رسیدن....بعدازاحوالپرسی...باکمک سعید آقا پندارو بردن توی اتاقش..تا دوباره بخوابه....
نمتزمو خوندمو با بدبختی آدرس این خونه رو بااشتراکش گیرآوردم...به آژانس زنگ زدم و بعد دادن اشتراک کیف دستیو ساکمو جلوی در اصلی قرار دادم تا تاکسی بیاد...درپشتی این خونه روبه ساحل بود...ساحل شخصی...رفتم توی خونه تا آخرین ساکمو بیارم که تحمل نکردم...با داروی بیهوشی که بهش دادم عمرا بیدارشه....درو آرو واکردم...دست روی پیشونیش گذاشتم..روی پیشونیشو بوسیدم...شاید دیگه نبینمت...دستشو که لمس کروم تردید وجودمو دربرگرفت...سرمو محکم تکون دادم...ازجام بلندشدمو رفتم....دم دراصلی ایستاده بودم که آژانسی ایستاد...
مرد_اشتراک 1261
من+بله...
مرد پیاده شد تا کمکم کنه ساکامو بذارم توی صندوق...بعدهم که سوارشدم منو ره سمت ترمینال (پایانه ی مسافربری )شهررسوند...اونجا اتوبوس ها ثبت نام میکردن...اسممو نوشتمو مقداری پول هزینه کردم....دوتا صندلی گرفتم تا کسی کنارم نشینه....حوصله ی هم سفرنداشتم...
بارمو تحویل پسری دادم که بهش میگفتن اسی شوفر..هی...هرکسی یه زندگی داره....
شماره ی صندلیمو پیدا کردمو نشستم....ازعمد هم کیف دستیمو روی اون قرار دادم....راه طولانی بودشب میرسیدیم...
گوشیمو برداشتمو ساعتو پک کردم...اوه ساعت 6/5صبحه...خوب...خوبه....
خوب امروز قرار بود گوشیم تلفن بارون بشه...پس سیمکارتو درآوردمو گذاشتم توی یه جعبه توی کیفم...سیمکارت دیگه ای که تازه خریده بودمو سوارکردم...به شماره ی مامان زنگ زدم....
من_الو...سلام مانی.جونم.....
مامان+سلام دختر.....خوبی بهاره....
من_اوه عالیم(ارواح عمم) اراین بهترنمیشم...شب میرسم...
مامان+پس میایم دنبالت...
من_نه مامان...هرکسی بایه اتوبوس جداگونه فرستاده شد....شب میرسم...
مامان_خوب خدارو شکر...پس ماامشب کلی مهمون دعوت کنیم...
من+نه مامان..خسته ام...بزاربرای روزای دیگه...
مامان_اوکی کله پوک مامان...
من+بای..ننه جون....
مامان_مرض...
گوشوی قطع کردم...حوصله ی مهمون نداشتم....
#رمان#رمانخونه
۳.۶k
۱۱ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.