وقتی در مکزیک بودم از سرخپوستی پرسیدم چند سالش است و او

وقتی در مکزیک بودم، از سرخپوستی پرسیدم چند سالش است، و او گفت: کوتاه زمانی دیگر شصت و پنج سال می‌شود که شروع به مردن کرده‌ام. منظورش را نفهمیدم؛ و گفت در آنجا، همه همینطوری سن‌شان را می‌گویند. آدم از لحظه‌ای که به دنیا می‌آید شروع به مردن می‌کند...

✍ 🏼 #ایوان_کلیما
📚 #در_انتظار_تاریکی_در_انتظار_روشنایی
دیدگاه ها (۳)

‌دوستت دارممثل بادی که مسیر گلوله ای را عوض می کندو سربازیکه...

تو مثل ماه برکه‌ای و منغریق مستِ شب!#سهراب_سپهریشبتون بخیر ....

بندی از شعر بلند کلارا خانسکه آن را پس از دیدار با شاملو نوش...

‌پاییز جان !چه سرد،‌ چه درد آلود چون منتو نیز تنها ماندستی #...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط