پارت ۱۶
#ژان
داشتم با باوشی حرف میزدم که یه دفعه دیدم باوشی چشاشو باز کرد گفتم ب باوشی باوشی منو میبینی من اینجام باوشی باوشی میخواست یه چیزی به من بگه که ضربان قلبش وایساد دوباره باوشی چشماش رفت دکترا همه رسیدن منو بردن بیرون گفتن بیمار ایست قلبی کرده خودمو انداختم وسط بیمارستان زار میزدم صدام رفته بود بالا صدام گرفته بود میگفتم باوشی نه تو نمی تونی منو ول کنی نمی تونی اینکارو با من بکنی باوشی 😭😭😭😭😭باوشی تو نمی تونی بری و منو ترک کنی نمی تونی (بچه ها با شمارش من ۳ ۲ ۱)د دکتر بیمار برگشت ضربان قلبش میزنه نبضشم تند تند میزنه ایشون برگشتن یکی از بچه ها اومدن بهم گفتن آقا آقا بیمارتون برگشتن گفتم چ چی وا واقعا میتونم ببینمش دکتر گفت بله حتما رفتم باوشی رو دیدم نشستم کنارش گریه میکردم سرمو گذاشتم رو تخت که یه دست اومد روی سرم سرمو بلند کردم دیدم باوشی بهوش اومده بود بلاخره بهوش اومد رفتم جلو تر دستمو کشیدم روی صورتش و لبامو چسبوندم به لباش و لباشو میخوردم و گریه میکردم اونم داشت گریه میکرد اشک از چشمام میومد همونجور که لبای همو میخوردیم ازش جدا شدم نشستمو گفتم باوشی تو برگشتی نمیدونی اگه میمردی من میمردم گفتش م من صداتو شنیدم آخه دیوونه (با خنده) من چطور میتونستم تو رو ول کنمو برم یعنی من انقدر بی معرفت شدم که کسی بهش رسیدم دوباره ول کنم گفتم باوشی باشه باشه حرف نزن نمیخواد به خودت فشار بیار عشقم همین که دوباره برگشتیو الان دارم میبینمت برای من کافیه😍باوشی من دیگه ولت نمیکنم به همم میگم ما باهم رابطه داریم نگو نه چون نمیخوام دوباره مثل امروز بشه نمیزارم از دو فرسنگ من دور بشی نمیزارم 😢
داشتم با باوشی حرف میزدم که یه دفعه دیدم باوشی چشاشو باز کرد گفتم ب باوشی باوشی منو میبینی من اینجام باوشی باوشی میخواست یه چیزی به من بگه که ضربان قلبش وایساد دوباره باوشی چشماش رفت دکترا همه رسیدن منو بردن بیرون گفتن بیمار ایست قلبی کرده خودمو انداختم وسط بیمارستان زار میزدم صدام رفته بود بالا صدام گرفته بود میگفتم باوشی نه تو نمی تونی منو ول کنی نمی تونی اینکارو با من بکنی باوشی 😭😭😭😭😭باوشی تو نمی تونی بری و منو ترک کنی نمی تونی (بچه ها با شمارش من ۳ ۲ ۱)د دکتر بیمار برگشت ضربان قلبش میزنه نبضشم تند تند میزنه ایشون برگشتن یکی از بچه ها اومدن بهم گفتن آقا آقا بیمارتون برگشتن گفتم چ چی وا واقعا میتونم ببینمش دکتر گفت بله حتما رفتم باوشی رو دیدم نشستم کنارش گریه میکردم سرمو گذاشتم رو تخت که یه دست اومد روی سرم سرمو بلند کردم دیدم باوشی بهوش اومده بود بلاخره بهوش اومد رفتم جلو تر دستمو کشیدم روی صورتش و لبامو چسبوندم به لباش و لباشو میخوردم و گریه میکردم اونم داشت گریه میکرد اشک از چشمام میومد همونجور که لبای همو میخوردیم ازش جدا شدم نشستمو گفتم باوشی تو برگشتی نمیدونی اگه میمردی من میمردم گفتش م من صداتو شنیدم آخه دیوونه (با خنده) من چطور میتونستم تو رو ول کنمو برم یعنی من انقدر بی معرفت شدم که کسی بهش رسیدم دوباره ول کنم گفتم باوشی باشه باشه حرف نزن نمیخواد به خودت فشار بیار عشقم همین که دوباره برگشتیو الان دارم میبینمت برای من کافیه😍باوشی من دیگه ولت نمیکنم به همم میگم ما باهم رابطه داریم نگو نه چون نمیخوام دوباره مثل امروز بشه نمیزارم از دو فرسنگ من دور بشی نمیزارم 😢
۵.۵k
۲۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.