p54من جزو خاطرات بدت بودم؟
پارت 53
من جزو خاطرات بدت بودم؟
----------------------------
پارت 53
من جزو خاطرات بدت بودم؟
-------------------------
انگار ک خانم جانگ ترحم توی چشما ی یوری رو دید چون برای یلحظه غرور همیشگیش کنار رفت و اشک چشماشو پر کرد...
یوری دستشو دراز کرد و دست خانم جانگ رو گرفت...
یوری:(با ملایمت)خانم لی ...شما مثل اون نیستید...نیازی نیست تظاهر به سنگدل بودن بکنی وقتی ک قلبت داره برای دیدن دخترت پر پر میزنه...سوا تموم این مدت تنها بود...من براش کافی نبودم ...تموم وقتایی ک باید پیشش میبودید نبودید و اون توی تنهایی بزرگ شده ...ولی من بهتون قول میدم ک اون خیلی خوب بزرگ شده...دقیقا به مهربونی خودتونه...یادتونه وقتی ما توی خونه تون با هم قایمم موشک بازی میکردیم و من نمیتونستم سوا رو پیدا کنم شما یواشکی جاش بهم لو میدادین؟
برای اولین بار بعد از 25 سال یوری لبخند کوچیک زن و چشمای اشکیشو دید...یه دستمال بهش داد و خانم لی چشماشو پاک کرد..
یوری:سوا اسیب دیده...اون الان عاشق شده و کسی ک دوسش داره هنوز به شدت توی فکر سواس... من مطمئنم ک سوا هم حالش به بدی اونه...اونا واقعا همو دوس دارن ...ناراحت کننده نیست اگ بزاریم این دوتا از هم جدا بمونن؟
زن:(پوزخند)منم با حرفای پدر سوا خام شدم و الان وضعم اینه...دخترم یه گوشه افتاده و خودم اسباب بازی یه قاتل عوضی ام..
یوری:نمیخوای این وضع تموم شه؟
زن به چشمای درشت و زیبای یوری نگاه کرد..
یوری:نمیخوای این وضعیت برای همه بهتر شه...نمیخوای از دست هیون سوک راحت شی و دخترت رو ازاد کنی؟
خانم لی سرشو انداخت پایین ...یوری میتونست ببیننه ک اخم کرده و معلوم بود ک یوری خوب باهاش صحبت کرده بود....اون زن میتونست بهترین مهره اشون برای از بین بردن جانگ هیون سوک باشه...
یوری تیر اخر رو زد:برای نجات زندگی دخترت...
خانم لی سرشو بالا اورد...
لی:بهم بگو چیکار کنم ...
یوری لبخندی زد و به جین و ماجون ک پشت ستون منتظر بودن اشاره کرد تا بیان جلو
پسرا اومدن و سر میز نشستن و به گرمی با خانم لی سلام کردن...
خانم لی ک گیج شده بود با اخم به سمت یوری برگشت
لی:اینا تموم این مدت فالگوش ایستاده بودن؟
یوری (با لبخند):ببخشید ولی مجبور بودیمم دو نفر رو بزاریم مراقب من باشه تا یوقت منو نکشین...
اخم خانم لی غلیظ تر شد:فکر کردی من قاتلم؟
جین:با توجه به اینکه شوهتون یه قانل روان پریشه احتمال زیادی داره ک شما هم به اون رفته باش....اخخخخخ
حرفش با ضربه ی ارنج نامجون به شیکمش قطع شد ..
نام(لبخند ملیح):عذرخواهی منو ببخشید خانم...ایشون گرسنه اش شده...وقتی گشنه باشه نمیفهمه چی میگه
جین :یا چرا چرت و پر....اخخ
نامحون دوباره با ارنج ساکتش کرد...هر سه تاشون برگشتن و به خانم لی خیره شده ک جوری بهشون نگاه میکرد انگار داشت به سه تا خرس کله پوک نگاه میکرد...
خانم لی:شما دوتا همون دلقکایی نیستین ک توی تلویزیون دیدمتون؟بی تی اس؟نکنه دوس پسر سوا هم یکی از اعضای شماس..
نامجون:دقیقا....
خانم لی(پوکر):هعی...مردم داماد دارن منم داماد دارم..(لیاقت نداری)من وقت زیادی ندارم ...اگ برای ناهار نرم به اون عمارت فاکی هیون سوک میفهمه و یکی رو میفرسته سراغم بجنبین..
نامجون:بله درسته...من برنامه ای دارم ک میتونیم با اون هیون سوک رو به خاک بکشیم ...فقط باید باهم هماهنگ باشیم تا کار درست پیش بره
----------------------
با رسیدن به در اتاق نفسشو حبس کرد و اروم در زد
+بیا تو...
اروم درو باز کرد و سعی کرد بدون اینکه باهاش چشم تو چشم بشه به سمت کمدش بره
هیون سوک:دیر کردی...
خانم لی:زیاد حرف میزدن...
هیون سوک:چند تاشون بودن؟
خانم لی:دوست صمیمی سوا و دوتا از دوستای دیگش...انگاری عضو بی تی اس بودن...میدونستی دوس پسر سوا یکی از اعضای همون گروهه؟عجب افتضاحی..
هیون سوک نیشخند کثیفی زد و در حالی ک ب سمت زن برهنه اش میرفت گفت:خب خب....مثل اینکه قراره خیلی ها تو جهان از مرگ ایدلشون ناراحت بشن....
من جزو خاطرات بدت بودم؟
----------------------------
پارت 53
من جزو خاطرات بدت بودم؟
-------------------------
انگار ک خانم جانگ ترحم توی چشما ی یوری رو دید چون برای یلحظه غرور همیشگیش کنار رفت و اشک چشماشو پر کرد...
یوری دستشو دراز کرد و دست خانم جانگ رو گرفت...
یوری:(با ملایمت)خانم لی ...شما مثل اون نیستید...نیازی نیست تظاهر به سنگدل بودن بکنی وقتی ک قلبت داره برای دیدن دخترت پر پر میزنه...سوا تموم این مدت تنها بود...من براش کافی نبودم ...تموم وقتایی ک باید پیشش میبودید نبودید و اون توی تنهایی بزرگ شده ...ولی من بهتون قول میدم ک اون خیلی خوب بزرگ شده...دقیقا به مهربونی خودتونه...یادتونه وقتی ما توی خونه تون با هم قایمم موشک بازی میکردیم و من نمیتونستم سوا رو پیدا کنم شما یواشکی جاش بهم لو میدادین؟
برای اولین بار بعد از 25 سال یوری لبخند کوچیک زن و چشمای اشکیشو دید...یه دستمال بهش داد و خانم لی چشماشو پاک کرد..
یوری:سوا اسیب دیده...اون الان عاشق شده و کسی ک دوسش داره هنوز به شدت توی فکر سواس... من مطمئنم ک سوا هم حالش به بدی اونه...اونا واقعا همو دوس دارن ...ناراحت کننده نیست اگ بزاریم این دوتا از هم جدا بمونن؟
زن:(پوزخند)منم با حرفای پدر سوا خام شدم و الان وضعم اینه...دخترم یه گوشه افتاده و خودم اسباب بازی یه قاتل عوضی ام..
یوری:نمیخوای این وضع تموم شه؟
زن به چشمای درشت و زیبای یوری نگاه کرد..
یوری:نمیخوای این وضعیت برای همه بهتر شه...نمیخوای از دست هیون سوک راحت شی و دخترت رو ازاد کنی؟
خانم لی سرشو انداخت پایین ...یوری میتونست ببیننه ک اخم کرده و معلوم بود ک یوری خوب باهاش صحبت کرده بود....اون زن میتونست بهترین مهره اشون برای از بین بردن جانگ هیون سوک باشه...
یوری تیر اخر رو زد:برای نجات زندگی دخترت...
خانم لی سرشو بالا اورد...
لی:بهم بگو چیکار کنم ...
یوری لبخندی زد و به جین و ماجون ک پشت ستون منتظر بودن اشاره کرد تا بیان جلو
پسرا اومدن و سر میز نشستن و به گرمی با خانم لی سلام کردن...
خانم لی ک گیج شده بود با اخم به سمت یوری برگشت
لی:اینا تموم این مدت فالگوش ایستاده بودن؟
یوری (با لبخند):ببخشید ولی مجبور بودیمم دو نفر رو بزاریم مراقب من باشه تا یوقت منو نکشین...
اخم خانم لی غلیظ تر شد:فکر کردی من قاتلم؟
جین:با توجه به اینکه شوهتون یه قانل روان پریشه احتمال زیادی داره ک شما هم به اون رفته باش....اخخخخخ
حرفش با ضربه ی ارنج نامجون به شیکمش قطع شد ..
نام(لبخند ملیح):عذرخواهی منو ببخشید خانم...ایشون گرسنه اش شده...وقتی گشنه باشه نمیفهمه چی میگه
جین :یا چرا چرت و پر....اخخ
نامحون دوباره با ارنج ساکتش کرد...هر سه تاشون برگشتن و به خانم لی خیره شده ک جوری بهشون نگاه میکرد انگار داشت به سه تا خرس کله پوک نگاه میکرد...
خانم لی:شما دوتا همون دلقکایی نیستین ک توی تلویزیون دیدمتون؟بی تی اس؟نکنه دوس پسر سوا هم یکی از اعضای شماس..
نامجون:دقیقا....
خانم لی(پوکر):هعی...مردم داماد دارن منم داماد دارم..(لیاقت نداری)من وقت زیادی ندارم ...اگ برای ناهار نرم به اون عمارت فاکی هیون سوک میفهمه و یکی رو میفرسته سراغم بجنبین..
نامجون:بله درسته...من برنامه ای دارم ک میتونیم با اون هیون سوک رو به خاک بکشیم ...فقط باید باهم هماهنگ باشیم تا کار درست پیش بره
----------------------
با رسیدن به در اتاق نفسشو حبس کرد و اروم در زد
+بیا تو...
اروم درو باز کرد و سعی کرد بدون اینکه باهاش چشم تو چشم بشه به سمت کمدش بره
هیون سوک:دیر کردی...
خانم لی:زیاد حرف میزدن...
هیون سوک:چند تاشون بودن؟
خانم لی:دوست صمیمی سوا و دوتا از دوستای دیگش...انگاری عضو بی تی اس بودن...میدونستی دوس پسر سوا یکی از اعضای همون گروهه؟عجب افتضاحی..
هیون سوک نیشخند کثیفی زد و در حالی ک ب سمت زن برهنه اش میرفت گفت:خب خب....مثل اینکه قراره خیلی ها تو جهان از مرگ ایدلشون ناراحت بشن....
۱۲.۳k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.