رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۴۹
من:نه نمی تونم با این حالت تنهات بزارم باهم میریم بعد یه لبخند زد گائول:خیله خوب (الهی بگردم که انقدر به فکر گائولتی😭😭😭)
از زبون خودم
با جونگ کوک رفتم دوباره تو سالن و بعد نشستم سومین تمرینشونم رفتن و تموم شد منم همش با بطری آبا بازی میکردم خسته شدن جونگ کوک اومد پیشم دید دارم بازی میکنم اومد پشتم نشست و یکی از پاهاشم پشتم دراز کرد به صورت خمیده کوک:چیکار میکنی من:بازی بطریو مینداختم رو هوا و صاف میومد پایین کوک:توهم بلدی من:اوهوم کار زیاد سختی نیست کوک:آره ولی یسریا نمی تونن برن کوک:بدش من من:بیا بطریو دادم بهش و انداخت بالا قشنگ چرخید اومد پایین صاف مثل خودم من:😂😂 کوک:😂امشب یه حسی بهم میگه یه اجرا هات داریم من:پس آب قند کنارم باشه نه😂 کوک: آره اگر چیزیت شد قبلش بهت آب قند میدم من:😂 کوک:ولی اگه واقعا بلایی سرت بیاد من میمیرما من:جونگ کوک بگم اعتراف میکنم از صبح تا حالا بهت گفتم خدانکنه🙄😦 کوک:خیله خوب سکوت شد کوک:ولی واقعا میمیرم من:😐 کوک:باشه باشه اخم نکن زشت میشه من:استغفرالله کوک:شوخی کردم اتفاقا بخاطر چشمات خیلیم خوشگل میشی☺ من:😊 نامجون:خیله خوب باید بریم من:باشه یهو جونگ کوک محکم بغلم کرد کوک:از این میسوزم فقط یه دقیقه میتونم ببینمت اونم برا میکاپ 😭 من:نسوز ولی بعد اجرا که میبینی کوک:آره بعدش یه دل سیر نگات میکنمو میبوسمت من:😊خیله خوب پاشو کوک:یه دقیقه تهیونگ:هوی پاشو دیگه کوک:تو چیکار داری دوست ندارم ازش دل بکنم خوب تهیونگ:مجبوری پاشو نامجون:خودم میبرمش ☺جونگ کوک ولش کن ولش کن کوک:نههههه🙁(جونگ کوک منو با عروسک اشتباه گرفته مثل این بچه کوچولو ها که تا به یه عروسک گیرمیدن به زور میگن میخوانش یا اینا که تاب سوار میشن بعد میگن بسه میگه نهع😐😂😂😂🤣) نامجون:میگم ولش کن کوک:نمی تونم نامجون:مجبورم از روش دیگه ای استفاده کنم😏 آستیناشو زد بالا و کمر جونگ کوک و گرفت کشید منم داشت میبرد من:جونگ کوک منو کجا میبری😂😂🤣 (یاد یه کیلیپ ایرانی افتادم مرده مثلا ادا زن در میاره داره نماز میخونه بعد پسرش میاد پول برمیداره از کیفش یهو مرده کیفو میگیره که داره نماز میخونه اون یکیم میکشه اصلا کلا مرده با جا نمازی و در حال سجده رفت😐😂😂🤣🤣 الان خودمو اونجور فرض میکنم) جیمینم از جلو دستشو باز کرد و منم گرفت بعد نامجون بردش اینه بچه ها عررر میزد کوک:نه گائول هیونگ نبرم دستشو دراز کرده بود دلم داشت کباب میشد من:جونگ کوک اینه چی از دست نامجون نجات یافت و اومد سمتم لبامو محکم مک زد و خورد جدا نمیشد(چه خبره😐😂) ولی نامجون باز هم اومد بردش کوک:گائول😭😭 من:😭😭 بعد داد زد گفت کوک:گائول دوست دارم 😭 من:منم همینطور نفسم😭 بگو قشنگ دوسم داری😭
از زبون خودم
با جونگ کوک رفتم دوباره تو سالن و بعد نشستم سومین تمرینشونم رفتن و تموم شد منم همش با بطری آبا بازی میکردم خسته شدن جونگ کوک اومد پیشم دید دارم بازی میکنم اومد پشتم نشست و یکی از پاهاشم پشتم دراز کرد به صورت خمیده کوک:چیکار میکنی من:بازی بطریو مینداختم رو هوا و صاف میومد پایین کوک:توهم بلدی من:اوهوم کار زیاد سختی نیست کوک:آره ولی یسریا نمی تونن برن کوک:بدش من من:بیا بطریو دادم بهش و انداخت بالا قشنگ چرخید اومد پایین صاف مثل خودم من:😂😂 کوک:😂امشب یه حسی بهم میگه یه اجرا هات داریم من:پس آب قند کنارم باشه نه😂 کوک: آره اگر چیزیت شد قبلش بهت آب قند میدم من:😂 کوک:ولی اگه واقعا بلایی سرت بیاد من میمیرما من:جونگ کوک بگم اعتراف میکنم از صبح تا حالا بهت گفتم خدانکنه🙄😦 کوک:خیله خوب سکوت شد کوک:ولی واقعا میمیرم من:😐 کوک:باشه باشه اخم نکن زشت میشه من:استغفرالله کوک:شوخی کردم اتفاقا بخاطر چشمات خیلیم خوشگل میشی☺ من:😊 نامجون:خیله خوب باید بریم من:باشه یهو جونگ کوک محکم بغلم کرد کوک:از این میسوزم فقط یه دقیقه میتونم ببینمت اونم برا میکاپ 😭 من:نسوز ولی بعد اجرا که میبینی کوک:آره بعدش یه دل سیر نگات میکنمو میبوسمت من:😊خیله خوب پاشو کوک:یه دقیقه تهیونگ:هوی پاشو دیگه کوک:تو چیکار داری دوست ندارم ازش دل بکنم خوب تهیونگ:مجبوری پاشو نامجون:خودم میبرمش ☺جونگ کوک ولش کن ولش کن کوک:نههههه🙁(جونگ کوک منو با عروسک اشتباه گرفته مثل این بچه کوچولو ها که تا به یه عروسک گیرمیدن به زور میگن میخوانش یا اینا که تاب سوار میشن بعد میگن بسه میگه نهع😐😂😂😂🤣) نامجون:میگم ولش کن کوک:نمی تونم نامجون:مجبورم از روش دیگه ای استفاده کنم😏 آستیناشو زد بالا و کمر جونگ کوک و گرفت کشید منم داشت میبرد من:جونگ کوک منو کجا میبری😂😂🤣 (یاد یه کیلیپ ایرانی افتادم مرده مثلا ادا زن در میاره داره نماز میخونه بعد پسرش میاد پول برمیداره از کیفش یهو مرده کیفو میگیره که داره نماز میخونه اون یکیم میکشه اصلا کلا مرده با جا نمازی و در حال سجده رفت😐😂😂🤣🤣 الان خودمو اونجور فرض میکنم) جیمینم از جلو دستشو باز کرد و منم گرفت بعد نامجون بردش اینه بچه ها عررر میزد کوک:نه گائول هیونگ نبرم دستشو دراز کرده بود دلم داشت کباب میشد من:جونگ کوک اینه چی از دست نامجون نجات یافت و اومد سمتم لبامو محکم مک زد و خورد جدا نمیشد(چه خبره😐😂) ولی نامجون باز هم اومد بردش کوک:گائول😭😭 من:😭😭 بعد داد زد گفت کوک:گائول دوست دارم 😭 من:منم همینطور نفسم😭 بگو قشنگ دوسم داری😭
۱۱.۷k
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.