عاشقانه
خستهام بعد تو از اين من بيصبر و قرار
بايد از دست خودم پا بگذارم به فرار
قهرت آموخت به من، كر شدن يك آدم
گاه از فرط سكوت است نه از داد و هوار
منم آن مرد كه همواره خودش را ميباخت
قبل هرچيز، جلوي تو سر ميز قمار
بيتو افتادهام از قيمت و سطحي شدهام
مثل شعري كه مبدل شده باشد به شعار
من همانم كه تو سر رفتهاي از آغوشش
باغباني كه رزش رد شده از روي حصار
خنده از روي لبت رفته و چشمان ترم
مدتي هست نيفتاده به گلهاي انار
جاي تقويم به در خيرهام امروز كه عيد
لحظهي آمدن توست نه آغاز بهار
بايد از دست خودم پا بگذارم به فرار
قهرت آموخت به من، كر شدن يك آدم
گاه از فرط سكوت است نه از داد و هوار
منم آن مرد كه همواره خودش را ميباخت
قبل هرچيز، جلوي تو سر ميز قمار
بيتو افتادهام از قيمت و سطحي شدهام
مثل شعري كه مبدل شده باشد به شعار
من همانم كه تو سر رفتهاي از آغوشش
باغباني كه رزش رد شده از روي حصار
خنده از روي لبت رفته و چشمان ترم
مدتي هست نيفتاده به گلهاي انار
جاي تقويم به در خيرهام امروز كه عيد
لحظهي آمدن توست نه آغاز بهار
۹.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱