تقلید کورکورانه و به دور از آگاهی و از روی خودباختگی، از
تقلید کورکورانه و به دور از آگاهی و از روی خودباختگی، از عوامل اصلی رکود و ایستایی است، و هر جا که چنین مسئله ای رخ دهد، دلیلی بر به کار گرفتن اندیشه و جوشش فکر، باقی نمی ماند، و شخص تقلید کننده با سرسپردگی نابخردانه، راه شکوفایی عقل را بر خود خواهد بست. تقلید کورکورانه از دیگران، اندیشه آدمی را در تنگنای چارچوب فکری دیگران به بند می کشد و توان پرواز در افق های تازه و روشن و دلخواه را از آدمی می ستاند. حکیم سنایی غزنوی این گونه از تقلید بدون بصیرت پرهیز می دهد:
تو چون موری و این راهست همچون موی بت رویان
مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا
ملای روحی در این باره حکایتی شنیدنی دارد از این قرار:
«شخصی به خانقاه درآمد و مرکب خویش را در طویله آن بست و به جرگه صوفیان درآمد. صوفیان که از گرسنگی، در شرف هلاکت بودند، بی آنکه صوفی تازه وارد باخبر گردد، جز او را به حکم اضطرار ذبح نمودند، و از آن طعامی مهیّا ساختند، و پس از آنکه با صوفی تازه وارد، طعام را تناول کردند، به وجد آمدند و به سماع و دست افشانی پرداختند؛ و از قضا به هنگام سماع، همنوایی نموده و می گفتند: «خر برفت و خر برفت»:
چون سماع آمد از اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حراره جمله را انباز کرد
زین حراره پای کوبان تا سحر
کف زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
صوفی تازه وارد نیز بی آنکه، مقصود صوفیان از این همنوایی را دریابد، با آنان هم صدا شد و به تقلید کورکورانه از گفتارشان پرداخت:
از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین
چون آن سماع و جوش و خروش فرو خوابید، صوفی بیچاره به سراغ خر خویش آمد، تا زحمت را کم کند. اما با کمال تعجب جای خر خویش را خالی دید. به شتاب، به پیش خادم خانقاه آمد و او را به باد ملامت و سرزنش گرفت. خادم بیچاره گفت: «من در این ماجرا هیچ نقشی ندارم و به دلیل اصرار صوفیان به چنین کاری اقدام نمودم.» آنگاه افزود: «من بارها به خانقاه آمدم تا تو را از این کار باخبر سازم، اما چون دیدم که تو پرحرارت تر از دیگر صوفیان خر برفت و خر برفت می گویی، از مقصود خویش منصرف می شدم، و تو را راضی به این کار می پنداشتم»:
گفت والله آمدم من بارها
تا تو را واقف کنم زین کارها
تو هم گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان، باذوق تر
باز می گشتم، که او خود واقف است
زین قضا راضی است مردی عارف است
آنگاه مولوی از این داستان نتیجه می گیرد که:
خلق را تقلیدشان بر باد دارد
که دو صد لعنت بر این تقلید باد
خاصه تقلید چنین بی حاصلان
خشم ابراهیم با برآ فلان
نشریه گنجینه بهار 1387 شماره 70
تو چون موری و این راهست همچون موی بت رویان
مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا
ملای روحی در این باره حکایتی شنیدنی دارد از این قرار:
«شخصی به خانقاه درآمد و مرکب خویش را در طویله آن بست و به جرگه صوفیان درآمد. صوفیان که از گرسنگی، در شرف هلاکت بودند، بی آنکه صوفی تازه وارد باخبر گردد، جز او را به حکم اضطرار ذبح نمودند، و از آن طعامی مهیّا ساختند، و پس از آنکه با صوفی تازه وارد، طعام را تناول کردند، به وجد آمدند و به سماع و دست افشانی پرداختند؛ و از قضا به هنگام سماع، همنوایی نموده و می گفتند: «خر برفت و خر برفت»:
چون سماع آمد از اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حراره جمله را انباز کرد
زین حراره پای کوبان تا سحر
کف زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
صوفی تازه وارد نیز بی آنکه، مقصود صوفیان از این همنوایی را دریابد، با آنان هم صدا شد و به تقلید کورکورانه از گفتارشان پرداخت:
از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین
چون آن سماع و جوش و خروش فرو خوابید، صوفی بیچاره به سراغ خر خویش آمد، تا زحمت را کم کند. اما با کمال تعجب جای خر خویش را خالی دید. به شتاب، به پیش خادم خانقاه آمد و او را به باد ملامت و سرزنش گرفت. خادم بیچاره گفت: «من در این ماجرا هیچ نقشی ندارم و به دلیل اصرار صوفیان به چنین کاری اقدام نمودم.» آنگاه افزود: «من بارها به خانقاه آمدم تا تو را از این کار باخبر سازم، اما چون دیدم که تو پرحرارت تر از دیگر صوفیان خر برفت و خر برفت می گویی، از مقصود خویش منصرف می شدم، و تو را راضی به این کار می پنداشتم»:
گفت والله آمدم من بارها
تا تو را واقف کنم زین کارها
تو هم گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان، باذوق تر
باز می گشتم، که او خود واقف است
زین قضا راضی است مردی عارف است
آنگاه مولوی از این داستان نتیجه می گیرد که:
خلق را تقلیدشان بر باد دارد
که دو صد لعنت بر این تقلید باد
خاصه تقلید چنین بی حاصلان
خشم ابراهیم با برآ فلان
نشریه گنجینه بهار 1387 شماره 70
۲.۹k
۳۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.