از میان زباله ها پارت ۲۹
از میان زباله ها پارت ۲۹
لیوان ابمیوه اشو رو میز کوبید:
مگه نگفتی با این اتفاقا حتما خونوادهای خرافاتی این ازدواجو بهم میزنن؟
مهدی کلافه پوفی کشید:
مگه ندیدی اونا اجازه ندادن کسی بفهمه؟
-الان باید چکار کنیم؟
+باید ی کاری کنیم که همه ببینن و اونا نتونن مخفی کنن؟
-چی؟
+ی کار بزرگ فقط تو حواست بمن باشه اگه اشکانو میخوای کاری که میگم باید انجام بدی
چشماش برق زد:
-باشه هرچی تو بگی
+پس خوب گوش کن
حرفاشون که تموم شد یلدا کیفشو از رو میز برداشت:
میرم اماده شم(چشمک زد و با لوندی ادامه داد)اخه عروسی پسرخاله امه و بدجنس خندید
مهدی لبخند زد:
برو اماده شو چه جشنی بشه امشب
یلدا از رستوران بیرون رفت و کنار خیابون ایستاد
بلاخره کار ارایش صورت و پوشیدن لباس گیتی تموم شد لباسش استین بلند بود دور یقه اش سنگ کاری شده بود ودامنش پف داشت ارایش صورتش هم یکم کرم ی سایه ی تیره و روژ قرمز پررنگ و روژ گونه قرمز ابروهاشو خیلی نازک و حلالی برداشته بودن این طرز ارایش اون زمان برای ی عروس خیلی زیبا و مد روز بود موهاشو پشت سرش شبیه ی تپه جمع کرده بودن و تورش رو با ی گیره به موهاش وصل کرده بودن کمی خودشو برانداز کرد و تورو رو سرش کشید و از اتاق مخصوص عروس گوشه ی ارایشگاه بیرون اومد طبق رسم اون زمان بیشتر زن ها و دخترای فامیل برای بردنش به ارایشگاه اومده بودن و تو سالن جمع بودن بمحض بیرون اومدنش یلدا از جاش بلند شد و شروع کرد به کل کشیدن و پشت سرش نرگس و مریم(دختر سعید)کل کشیدن و شروع به خوندن و رقصیدن کردن بقیه زن ها و دخترای فامیل هم همراهیشون کردن و با بزن و بکوب و دست و کل عروس رو از ارایشگاه بیرون بردن و به داماد تحویل دادن گیتی سوار ماشین شد و به اشکان که داشت کنارش مینشست لبخند زد اشکان لبخندشو با لبخند گیتی کشی جواب داد و حرکت کرد هردو خوشحال بودن و باورشون نمیشد که بلاخره دارن بهم میرسن اما در عین این خوشحالی دل هردو شور عجیبی میزد انگار قرار بود اتفاق بدی بیوفته چیزی که برای گیتی عجیب بود رفتار یلدا بود که از وقتی اومده جوری رفتار میکرد انگار سال ها منتظر همچین روزی بوده برای چندمین بار تو این روز سرشو به طرفین تکون داد و سعی کرد افکار منفی رو از خودش دور کنه بلاخره به خونه حاج علی رسیدن و از ماشین پیاده شدن قرار بود عقد اونجا برگذار بشه و بعد عروس و داماد به خونه ی حاج ولی برن و بقیه مراسم عروسی رو اونجا برگذار کنن اشکان از ماشین پیاده شد و بسمت دیگه ی ماشین رفت و گیتی رو پیاده کرد با پا گذاشتن عروس و داماد تو کوچه مهدی گوسفندو زمین زد و سرشو برید و چند قطره خون رو لباس سفید عروس پاشید و پچ پچ هایی بین مهمونا بلند شد که سرمنشائش یلدا بود #از_میان_زباله_ها
لیوان ابمیوه اشو رو میز کوبید:
مگه نگفتی با این اتفاقا حتما خونوادهای خرافاتی این ازدواجو بهم میزنن؟
مهدی کلافه پوفی کشید:
مگه ندیدی اونا اجازه ندادن کسی بفهمه؟
-الان باید چکار کنیم؟
+باید ی کاری کنیم که همه ببینن و اونا نتونن مخفی کنن؟
-چی؟
+ی کار بزرگ فقط تو حواست بمن باشه اگه اشکانو میخوای کاری که میگم باید انجام بدی
چشماش برق زد:
-باشه هرچی تو بگی
+پس خوب گوش کن
حرفاشون که تموم شد یلدا کیفشو از رو میز برداشت:
میرم اماده شم(چشمک زد و با لوندی ادامه داد)اخه عروسی پسرخاله امه و بدجنس خندید
مهدی لبخند زد:
برو اماده شو چه جشنی بشه امشب
یلدا از رستوران بیرون رفت و کنار خیابون ایستاد
بلاخره کار ارایش صورت و پوشیدن لباس گیتی تموم شد لباسش استین بلند بود دور یقه اش سنگ کاری شده بود ودامنش پف داشت ارایش صورتش هم یکم کرم ی سایه ی تیره و روژ قرمز پررنگ و روژ گونه قرمز ابروهاشو خیلی نازک و حلالی برداشته بودن این طرز ارایش اون زمان برای ی عروس خیلی زیبا و مد روز بود موهاشو پشت سرش شبیه ی تپه جمع کرده بودن و تورش رو با ی گیره به موهاش وصل کرده بودن کمی خودشو برانداز کرد و تورو رو سرش کشید و از اتاق مخصوص عروس گوشه ی ارایشگاه بیرون اومد طبق رسم اون زمان بیشتر زن ها و دخترای فامیل برای بردنش به ارایشگاه اومده بودن و تو سالن جمع بودن بمحض بیرون اومدنش یلدا از جاش بلند شد و شروع کرد به کل کشیدن و پشت سرش نرگس و مریم(دختر سعید)کل کشیدن و شروع به خوندن و رقصیدن کردن بقیه زن ها و دخترای فامیل هم همراهیشون کردن و با بزن و بکوب و دست و کل عروس رو از ارایشگاه بیرون بردن و به داماد تحویل دادن گیتی سوار ماشین شد و به اشکان که داشت کنارش مینشست لبخند زد اشکان لبخندشو با لبخند گیتی کشی جواب داد و حرکت کرد هردو خوشحال بودن و باورشون نمیشد که بلاخره دارن بهم میرسن اما در عین این خوشحالی دل هردو شور عجیبی میزد انگار قرار بود اتفاق بدی بیوفته چیزی که برای گیتی عجیب بود رفتار یلدا بود که از وقتی اومده جوری رفتار میکرد انگار سال ها منتظر همچین روزی بوده برای چندمین بار تو این روز سرشو به طرفین تکون داد و سعی کرد افکار منفی رو از خودش دور کنه بلاخره به خونه حاج علی رسیدن و از ماشین پیاده شدن قرار بود عقد اونجا برگذار بشه و بعد عروس و داماد به خونه ی حاج ولی برن و بقیه مراسم عروسی رو اونجا برگذار کنن اشکان از ماشین پیاده شد و بسمت دیگه ی ماشین رفت و گیتی رو پیاده کرد با پا گذاشتن عروس و داماد تو کوچه مهدی گوسفندو زمین زد و سرشو برید و چند قطره خون رو لباس سفید عروس پاشید و پچ پچ هایی بین مهمونا بلند شد که سرمنشائش یلدا بود #از_میان_زباله_ها
۹.۲k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.