جاده خاکی بود. زمانِ زیادی در مسیر سرگردان بودم. به دوراه
جاده خاکی بود. زمانِ زیادی در مسیر سرگردان بودم. به دوراهی رسیدم؛ مانده بودم از کدام راه بروم... آرزو میکردم بتوانم به عقب برگردم؛ اما عقبگردم منتها میشد به بیابانِ نیستی! وَ راهِ جلو... انتخاب میطلبید.
دودل شده بودم، حل مسئلههای تالس و فیثاغورس را به حل این صعبُالمسئله ترجیح میدادم. حتی حاضر بودم با فیزیک هم کنار بیایم! حاضر بودم قولِ نمرهی کامل بدهم؛ حاضر بودم صد خودم را بگذارم حتی اگر برای خودم صفر شوم. تنها حل این مسئله را از شانههای نحیف این گنجشکِ تازه متولد شده بردارید. اما اعماقِ وجودم را اگر بگردی، دقیقا جایی نزدیک به تَهِ قلبم؛ نمیخواست که این بار از شانههایم برداشته شود.
اوایل نمیدانستم، اما حالا تقریبا دارم درک میکنم... این چیزی که روی شانههایم سنگینی میکرد، بار نبود! بلکه بال بود... این وَبال نبود که...
"مسئلهها را برایمان اشتباه تعریف کرده بودند؛ اصلِ قصه جای دیگری است!."
1403.09.25
#Aseman
دودل شده بودم، حل مسئلههای تالس و فیثاغورس را به حل این صعبُالمسئله ترجیح میدادم. حتی حاضر بودم با فیزیک هم کنار بیایم! حاضر بودم قولِ نمرهی کامل بدهم؛ حاضر بودم صد خودم را بگذارم حتی اگر برای خودم صفر شوم. تنها حل این مسئله را از شانههای نحیف این گنجشکِ تازه متولد شده بردارید. اما اعماقِ وجودم را اگر بگردی، دقیقا جایی نزدیک به تَهِ قلبم؛ نمیخواست که این بار از شانههایم برداشته شود.
اوایل نمیدانستم، اما حالا تقریبا دارم درک میکنم... این چیزی که روی شانههایم سنگینی میکرد، بار نبود! بلکه بال بود... این وَبال نبود که...
"مسئلهها را برایمان اشتباه تعریف کرده بودند؛ اصلِ قصه جای دیگری است!."
1403.09.25
#Aseman
۲.۲k
۲۵ آذر ۱۴۰۳