رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۴۳
کوک:گائول تو بگو بخورمت یا نه من:خوشمزه نیستم کوک:خیلیم خوشمزه ای امتحانت کردم بخورم یا نه من:بخورم تموم میشما کوک:تموم بشی دوباره برت میگردونمو هرچقدر که بخوام میخورمت بعد دستمو زدم به شونش گفتم من:دیوونه ی خودم کوک:آره من دیوونتم دیوونه توم دیوونه ترم میشم بعد دستشو دور کمرم حلقه کرد و به خودش نزدیکم کرد یهو یکی داد زد جیهوپ بود جیهوپ:بچه هااا بیاید قهوه کوک:الان😑 من:بریم😊 کوک:باشه بریم بعد پاشدیم رفتیم بیرون دسته همو گرفتیم و رفتیم نشستیم رو مبل داشتیم همینجوری حرف میزدیم که تهیونگ گفت تهیونگ:گائول یه چیزی بگم من:بگو جونگ کوک:🙄 تهیونگ:کوک به توهم مربوطه کوک:چیه داشت همینجوری قهوشو میخورد تهیونگ:من اول از تو گائولو دوست داشتم یهو جونگ کوک قهوه از تو دهنش ریخت بیرون من:😶 تهیونگ:😣 کوک:😐(😂😂😂چرا😂) و بقیه:😶 تهیونگ:و بعد دیدم تو دوسش داری بیخیالش شدم کوک:☺ من:خدا تهیونگ:و اینکه میبینی باهاش شوخی میکنم برای اینکه اونو به عنوان خواهر کوچیکم میدونم و همه:هممون اون به عنوام خواهر کوچیک تر میدونیم دیگه هیچی نگفتیم تهیونگ:به خدا اینجام مونده😣 بعد با جونگ کوک زدیم زیر خنده کوک:الان بخاطر این به زور بهمون گفتی تهیونگ:بلی
۱۱.۵k
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.