کیکاوس شاه کیانی
بعد از کیقباد، پادشاهی به پسر یا نوه اش «کیکاوس» رسید. کیکاوس در سدد جنگ با ارژنگ شاه مازندران بود و قصد فتح مازندران را داشت که ناگهان سرداران و بزرگان ایران مانند طوس،کشواد،گودرز،گیو،گرگین و بهرام به کیکاوس نصیحت کردند. و در پندناپذیری کیکاوس، شهره بود. حتی نصیحت زال نیز در او موثر واقع نشد.
کیکاوس نتیجه خودکامگی خود را دید و به مازندران لشکر کشید و اسیر شد. رستم برای آزادی کیکاوس به مازندران شتافت. در این سفر، رستم توانست با شکست امیر ژیان ارژنگ شاه،کیکاوس را به ایران زمین بازگرداند و سپس به پس از آن به توران و چين و مُکران رفتو آنها را مطيع خود ساخت.
گويند اجنه و شيطانها مطيع كيكاوس بودند و كيكاوس فرمان داد تا شهري براي وي ساختند و آنرا كيدر و به قولي قيقدور نام كرد و طول شهر چنانكه گفتهاند هشتصد فرسنگ بود و بگفت تا حصاري از سرب و حصاري از شبه و حصاري از مس و حصاري از سفال و حصاري از نقره و حصاري از طلا به دور شهر بر آرند و شيطانها شهر را با همه چهار پا و خزينه و مال و مردم ميان آسمان و زمين ميبردند.
آنگاه خدای بلندمرتبه كس برانگيخت كه شهر كيكاوس را ويران كند و او به- شيطانها و اجنه خويش فرمان داد تا كسي را كه آهنگ ويران كردن شهر داشت دفع كنند اما نتوانستند و چون كيكاوس ديد كه اجنه و شیاطین تاب دفاع ندارند سران آنها را بكشت.
كيكاوس پيوسته پيروز بود و با هر يك از پادشاهان در افتاد ظفر يافت و چنين بود تا از شوكت و شهریاری و توفيق مداوم. كيكاوس از خراسان به بابل آمد و پادشاهيش تباهي گرفت و زمين پراكنده شد و شاهان، بسيار شدند كه با آنها به پيكار بود و گاهي پيروز ميشد و زماني مغلوب.
سپس به هاماوران (يمن) رفت و سودابه دختر شاه يمن را از پدر او خواست ولى شاه يمن به حيله او را در بند کرد. در اين زمان افراسياب و اعراب به ايران تاختند ولى افراسياب اعراب را از ايران راند. اين بار هم رستم به کمک کيکاووس رفت و آنها را به همراه سودابه دختر شاه يمن به ايران آورد و افراسياب را از ايران راند. و او را شکست داد.
سياوش
اقامت كيكاوس به بلخ بود و پسري آورد كه به جمال و كمال و خلقت نكو به دوران خود همانند نداشت و وی را سیاوش نامگزاری كرد و به رستم دلير نوه سام سپهبد سيستان، سپرد تا تربيتش كند. و رستم سياوش را تربيت كرد و همچنان در كنار رستم بود تا مردي كامل شد. رستم وي را پيش پدر آورد و كيكاوس پسر را امتحان كرد و او را شايسته و ماهر يافت و بسيار خرسند شد. همسر پدرش سودابه و جادوگر بود و به سياوش دل بست و سخت عاشقش شد و او را به خويشتن خواند، و چون سياوش خواهش او را نپذيرفت سودابه او را در نزد کيکاووس متهم به ناپاکى کرد. براى اثبات بىگناهى به فرمان کيکاووس، سياوش از آتش گذشت و سالم بيرون آمد. ولی سودابه از بدكاري بديد پدر را با وي بد دل كرد و سياوش از رستم خواست تا از كيكاوس بخواهد كه او را به جنگ افراسياب فرستد كه شاه تركان به شرايط خويش عمل نكرده بود و منظور سياوش اين بود كه از پدر دور شود و از حیله سودابه در امان ماند. رستم چنين كرد و از كيكاوس اجازه گرفت كه براي جنگ افراسياب سوي ديار تركان رفت و بالاخره افراسياب از در آشتى با او درآمد. و صلح شد و سياوش قصه صلح را با پدر نوشت. اما پدر بدو نامه نوشت و فرمان داد كه اگر افراسياب صلح را نقض کند، با او جنگ کند. ولی سیاوش پنداشت که صلح نقض نشده مايه ننگ و عار است و به فرمان پدر عمل نكرد و پنداشت كه اين هم از مکر سودابه و قبول نکرد و از پدر گريزان شد و نامه به افراسياب نوشت و امان خواست كه سوي او رود و پدر را رها كند. و چون سياوش به نزد افراسياب رسيد وي را گرامي داشت و دختر خويش فرنگیس را به همسری وي داد و او مادر كيخسرو بود. سیاوش بهدليل رنجش از پدر به توران زمين و سپس به ختن رفت و کنگدژ را در آنجا ساخت. گرسيوز برادر افراسياب به او حسد برد و افراسياب را به کشتن او برانگيخت و افراسیاب بر ملك خويش بيمناك بودند و اجازه داد او را بكشند. و او را بكشتند و اعضا ببريدند. سياوش فرنگيس دختر افراسياب و جريره دختر پيران ويسه (سپهسالار افراسياب) را به همسری گرفته بود و فرود و کيخسرو فرزندان او هستند. و زن سياوش دختر افراسياب آبستن كيخسرو بود و وسيله برانگيختند كه حمل وي را بيندازند اما نيفتاد. چون خبر کشته شدن سياوش به ايران رسيد، غوغائى به پا شد، رستم سودابه را کشت و جنگهاى بسيارى ميان ايران و توران درگرفت.
هنگامي كه «بهرام» پسر گودرز كيخسرو پسرِ سیاوش و فرنگیس، را از ديار ترك آورد كيكاووس شاهي بدو داد و تاج بر سر او نهاد. و پس از کیکاووس، کیخسرو شاه ایران شد.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن
کیکاوس نتیجه خودکامگی خود را دید و به مازندران لشکر کشید و اسیر شد. رستم برای آزادی کیکاوس به مازندران شتافت. در این سفر، رستم توانست با شکست امیر ژیان ارژنگ شاه،کیکاوس را به ایران زمین بازگرداند و سپس به پس از آن به توران و چين و مُکران رفتو آنها را مطيع خود ساخت.
گويند اجنه و شيطانها مطيع كيكاوس بودند و كيكاوس فرمان داد تا شهري براي وي ساختند و آنرا كيدر و به قولي قيقدور نام كرد و طول شهر چنانكه گفتهاند هشتصد فرسنگ بود و بگفت تا حصاري از سرب و حصاري از شبه و حصاري از مس و حصاري از سفال و حصاري از نقره و حصاري از طلا به دور شهر بر آرند و شيطانها شهر را با همه چهار پا و خزينه و مال و مردم ميان آسمان و زمين ميبردند.
آنگاه خدای بلندمرتبه كس برانگيخت كه شهر كيكاوس را ويران كند و او به- شيطانها و اجنه خويش فرمان داد تا كسي را كه آهنگ ويران كردن شهر داشت دفع كنند اما نتوانستند و چون كيكاوس ديد كه اجنه و شیاطین تاب دفاع ندارند سران آنها را بكشت.
كيكاوس پيوسته پيروز بود و با هر يك از پادشاهان در افتاد ظفر يافت و چنين بود تا از شوكت و شهریاری و توفيق مداوم. كيكاوس از خراسان به بابل آمد و پادشاهيش تباهي گرفت و زمين پراكنده شد و شاهان، بسيار شدند كه با آنها به پيكار بود و گاهي پيروز ميشد و زماني مغلوب.
سپس به هاماوران (يمن) رفت و سودابه دختر شاه يمن را از پدر او خواست ولى شاه يمن به حيله او را در بند کرد. در اين زمان افراسياب و اعراب به ايران تاختند ولى افراسياب اعراب را از ايران راند. اين بار هم رستم به کمک کيکاووس رفت و آنها را به همراه سودابه دختر شاه يمن به ايران آورد و افراسياب را از ايران راند. و او را شکست داد.
سياوش
اقامت كيكاوس به بلخ بود و پسري آورد كه به جمال و كمال و خلقت نكو به دوران خود همانند نداشت و وی را سیاوش نامگزاری كرد و به رستم دلير نوه سام سپهبد سيستان، سپرد تا تربيتش كند. و رستم سياوش را تربيت كرد و همچنان در كنار رستم بود تا مردي كامل شد. رستم وي را پيش پدر آورد و كيكاوس پسر را امتحان كرد و او را شايسته و ماهر يافت و بسيار خرسند شد. همسر پدرش سودابه و جادوگر بود و به سياوش دل بست و سخت عاشقش شد و او را به خويشتن خواند، و چون سياوش خواهش او را نپذيرفت سودابه او را در نزد کيکاووس متهم به ناپاکى کرد. براى اثبات بىگناهى به فرمان کيکاووس، سياوش از آتش گذشت و سالم بيرون آمد. ولی سودابه از بدكاري بديد پدر را با وي بد دل كرد و سياوش از رستم خواست تا از كيكاوس بخواهد كه او را به جنگ افراسياب فرستد كه شاه تركان به شرايط خويش عمل نكرده بود و منظور سياوش اين بود كه از پدر دور شود و از حیله سودابه در امان ماند. رستم چنين كرد و از كيكاوس اجازه گرفت كه براي جنگ افراسياب سوي ديار تركان رفت و بالاخره افراسياب از در آشتى با او درآمد. و صلح شد و سياوش قصه صلح را با پدر نوشت. اما پدر بدو نامه نوشت و فرمان داد كه اگر افراسياب صلح را نقض کند، با او جنگ کند. ولی سیاوش پنداشت که صلح نقض نشده مايه ننگ و عار است و به فرمان پدر عمل نكرد و پنداشت كه اين هم از مکر سودابه و قبول نکرد و از پدر گريزان شد و نامه به افراسياب نوشت و امان خواست كه سوي او رود و پدر را رها كند. و چون سياوش به نزد افراسياب رسيد وي را گرامي داشت و دختر خويش فرنگیس را به همسری وي داد و او مادر كيخسرو بود. سیاوش بهدليل رنجش از پدر به توران زمين و سپس به ختن رفت و کنگدژ را در آنجا ساخت. گرسيوز برادر افراسياب به او حسد برد و افراسياب را به کشتن او برانگيخت و افراسیاب بر ملك خويش بيمناك بودند و اجازه داد او را بكشند. و او را بكشتند و اعضا ببريدند. سياوش فرنگيس دختر افراسياب و جريره دختر پيران ويسه (سپهسالار افراسياب) را به همسری گرفته بود و فرود و کيخسرو فرزندان او هستند. و زن سياوش دختر افراسياب آبستن كيخسرو بود و وسيله برانگيختند كه حمل وي را بيندازند اما نيفتاد. چون خبر کشته شدن سياوش به ايران رسيد، غوغائى به پا شد، رستم سودابه را کشت و جنگهاى بسيارى ميان ايران و توران درگرفت.
هنگامي كه «بهرام» پسر گودرز كيخسرو پسرِ سیاوش و فرنگیس، را از ديار ترك آورد كيكاووس شاهي بدو داد و تاج بر سر او نهاد. و پس از کیکاووس، کیخسرو شاه ایران شد.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن
۲.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.