من نمیتونم خوب باشم پارت 1
اون شب واقعا عجیبی بود سرم درد گرفته بود تار میدیدم نمیدونستم داره چی میشه...
تلبکارا : عوضی...اگر تا ماه دیگه پولامونو پس ندی خواهرتو میکشم فهمیدی؟
مینجی : تروخدا دلم کنین من پول ندارم هر کاری بگین میکنم کاری به خواهرم نداشته باشین تروخدا..
تلبکارا :فقط 1 ماه وقت داری...عوضی...
* تلبکارا کتکش زدن و مینجی هم بخش زمین بعد 5 دقیقه از کف زمین بلند شد...رفت پیش هیونجین...
مینجی : کمکم کن لطفا... (افتاد زمین)
هیونجین سری رفت طرفش..
هیونجین : باز چی شده؟ (بلندش کرد)
مینجی : اون عوضیا میخان خواهرمو بکشن میفهمی؟ اون الان تنهاس..
هیونجین : خودت خوب میدونی هیچ کدوممون وضعیت خوبی نداریم...
مینجی : میشه الان پیشت بمونم؟ لطفا...(سرشو گزاشت ت شونش)
هیونجین : ولی خواهرت چی؟
مینجی : نمیدونم سرم درد میکنه...
هیونجین : من میرم بیارمش باشه ت همین جا بمون...
*فردا صب
هیونجین هنوز نیومده بود هر چقدر بهش زنگ میزدم جواب نمیداد حتی تا خونه هم رفتم ولی هیچکی نبود باید میرفتم پپلیس ولی اگه میرفتم اونا منو دستگیر میکردن یعنی باید چی کار کنم؟..
تلبکارا : عوضی...اگر تا ماه دیگه پولامونو پس ندی خواهرتو میکشم فهمیدی؟
مینجی : تروخدا دلم کنین من پول ندارم هر کاری بگین میکنم کاری به خواهرم نداشته باشین تروخدا..
تلبکارا :فقط 1 ماه وقت داری...عوضی...
* تلبکارا کتکش زدن و مینجی هم بخش زمین بعد 5 دقیقه از کف زمین بلند شد...رفت پیش هیونجین...
مینجی : کمکم کن لطفا... (افتاد زمین)
هیونجین سری رفت طرفش..
هیونجین : باز چی شده؟ (بلندش کرد)
مینجی : اون عوضیا میخان خواهرمو بکشن میفهمی؟ اون الان تنهاس..
هیونجین : خودت خوب میدونی هیچ کدوممون وضعیت خوبی نداریم...
مینجی : میشه الان پیشت بمونم؟ لطفا...(سرشو گزاشت ت شونش)
هیونجین : ولی خواهرت چی؟
مینجی : نمیدونم سرم درد میکنه...
هیونجین : من میرم بیارمش باشه ت همین جا بمون...
*فردا صب
هیونجین هنوز نیومده بود هر چقدر بهش زنگ میزدم جواب نمیداد حتی تا خونه هم رفتم ولی هیچکی نبود باید میرفتم پپلیس ولی اگه میرفتم اونا منو دستگیر میکردن یعنی باید چی کار کنم؟..
۱۴.۲k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.