دیدمت لرزید دستم، چادر اُفتاد از سرم
دیدمت لرزید دستم، چادر اُفتاد از سرم
یک نفر پرسید: خوبی؟! گفتم: اکنون بهترم!
زیر لب با اخم گفتی: چادرت را جمع کن...
خنده رو آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم!
عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم؛
عشق پاکت مردِ با احساسِ من! شد باورم
عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ من...
هم تو عشقِ اولم هستی، هم عشقِ آخرم
هرچه در انکار کوشیدم نشد، ناممکن است!
آخرش هم عشقِ من! فهمید گویا مادرم
کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز...
تا نگاهم باز کردی، چادر افتاد از سرم!
💟با افتخار چادریم💟
#چادر
#عکس_نوشته_عاشقانه #عکس_نوشته
یک نفر پرسید: خوبی؟! گفتم: اکنون بهترم!
زیر لب با اخم گفتی: چادرت را جمع کن...
خنده رو آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم!
عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم؛
عشق پاکت مردِ با احساسِ من! شد باورم
عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ من...
هم تو عشقِ اولم هستی، هم عشقِ آخرم
هرچه در انکار کوشیدم نشد، ناممکن است!
آخرش هم عشقِ من! فهمید گویا مادرم
کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز...
تا نگاهم باز کردی، چادر افتاد از سرم!
💟با افتخار چادریم💟
#چادر
#عکس_نوشته_عاشقانه #عکس_نوشته
۱۴.۷k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.