قسمت هفتاد و هفتم(بخش دوم) : مبارکه ان شاءالله... . . توی
قسمت هفتاد و هفتم(بخش دوم) : مبارکه ان شاءالله... . . توی اولین فرصت، اومدیم ایران ... پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه مشهد ... و یک هفته ای جنوب بود ... هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه تازه فهمیدم ... چقدر زیبا داشت ندیده رنگ پدرم رو به خودش می گرفت...بابا کارشو کرده بود... . . .
۲.۸k
۱۲ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.