𝒎𝒆𝒆𝒕𝒊𝒏𝒈 𝒂𝒈𝒂𝒊𝒏:𝒑𝒂𝒓𝒕¹⁰
𝒎𝒆𝒆𝒕𝒊𝒏𝒈 𝒂𝒈𝒂𝒊𝒏:𝒑𝒂𝒓𝒕¹⁰
صبح......
امروز روز اول مدرسهاش بود نباید دیر میکرد
از تخت بلند شد و به سمت دستشویی برای انجام کارهای لازمش حرکت کرد
بعد یونیفرمش رو پوشید و کارهای لازمش رو انجام داد و کوله پشتیش انداخت رو دوشش و از اتاق اومد بیرون
پ.د:"دختر بیا یه چیزی بخور بعد برو"
"نه گشنم نیست....خدافظ"
دیوا کتونیش رو پوشید و به سمت ایستگاه اتوبوس قدم برداشت
وقتی رسید اتوبوس داشت میرفت به ناچار دنبالش دویید و فریاد زد:"اجوشی وایسا منم میخوام سوارشم"
بلاخره موفق به سوار شدن شد و اما از شانس بدش مجبور بود تا مدرسه تو اتوبوس وایسه
وقتی رسید دخترا و پسرای رو دید که دارن وارد مدرسه میشن دستش تو بند کیفش برد رو پشتش سفت کرد و وارد مدرسه شد
اولین کاری که باید میکرد رفتن پیش مدیر بود تا بفهمه باید چه کلاس شماره چند بره
بعداز رفتن پیش مدیر فهمید باید به کلاس شماره پنج بره با معلمش وارد کلاس شد و کنار معلمش رو سکو کلاس ایستاد
"خب بچه ها دانش آموز جدید داریم عزیزم خودت رو معرفی کن"
"چشم....من کیم دیوا هستم اهل سئولم امیدوارم دوست های خوبی برای هم باشیم"
با گفتن این حرف بیشتر افراد براش دست زدن به جز چندتا دختر لوس که میز اول نشسته بودن و جونگکوک
دیوا با دیدن جونگکوک اعصبی شد تو دلش میگفت:"آخه چرا باید با این کله پوک تویه کلاس باشم"
....
بازم روز اول مدرسه دیر کرده بود صدای قدماش توی راهروی مدرسه میپیچید پشت در وایساد تا حرف های معلمش رو گوش بده که بنظر میومد بهونه خوبی براش بشه
"بچه ها من پارسال یه دانش آموزایی داشتم که آنقدر شب درس میخوندن که صبح دیرتر به مدرسه میرسیدن امیدوارم شماهم درسخون باشید"
تقه ای به در زد و با شنیدن"بفرمایید"
درو باز کرد
سلام و تعظیم کرد
وقتی سرش رو بالا اورد با چهره متعجب دیوا روبه رو شد باورش نمیشد که اون اینجا باشه البته براش مهم نبود
باحرف معلم نگاهش رو از روی دیوا برداشت و به معلم داد
"پسر چرا انقدر دیر کردی"
"دیشب خیلی درس خوندم برای همین خواب موندم"
"آفرین پسر حالا برو بشین"
یونگی دوباره تعظیم کوتاهی کرد و به سمت میز آخر قدم برداشت
"میتونم اینجا بشینم"
"البته بفرمایید من میرم میز جلویی میشینم"
"ممنون"
برای دیوا سوال شده بود که اون پسر چرا انقدر با دیدن یونگی ترسید مگه اون کیه؟
"دخترم میتونی بشینی جات رو انتخاب کن"
Like/55
Comment/30
صبح......
امروز روز اول مدرسهاش بود نباید دیر میکرد
از تخت بلند شد و به سمت دستشویی برای انجام کارهای لازمش حرکت کرد
بعد یونیفرمش رو پوشید و کارهای لازمش رو انجام داد و کوله پشتیش انداخت رو دوشش و از اتاق اومد بیرون
پ.د:"دختر بیا یه چیزی بخور بعد برو"
"نه گشنم نیست....خدافظ"
دیوا کتونیش رو پوشید و به سمت ایستگاه اتوبوس قدم برداشت
وقتی رسید اتوبوس داشت میرفت به ناچار دنبالش دویید و فریاد زد:"اجوشی وایسا منم میخوام سوارشم"
بلاخره موفق به سوار شدن شد و اما از شانس بدش مجبور بود تا مدرسه تو اتوبوس وایسه
وقتی رسید دخترا و پسرای رو دید که دارن وارد مدرسه میشن دستش تو بند کیفش برد رو پشتش سفت کرد و وارد مدرسه شد
اولین کاری که باید میکرد رفتن پیش مدیر بود تا بفهمه باید چه کلاس شماره چند بره
بعداز رفتن پیش مدیر فهمید باید به کلاس شماره پنج بره با معلمش وارد کلاس شد و کنار معلمش رو سکو کلاس ایستاد
"خب بچه ها دانش آموز جدید داریم عزیزم خودت رو معرفی کن"
"چشم....من کیم دیوا هستم اهل سئولم امیدوارم دوست های خوبی برای هم باشیم"
با گفتن این حرف بیشتر افراد براش دست زدن به جز چندتا دختر لوس که میز اول نشسته بودن و جونگکوک
دیوا با دیدن جونگکوک اعصبی شد تو دلش میگفت:"آخه چرا باید با این کله پوک تویه کلاس باشم"
....
بازم روز اول مدرسه دیر کرده بود صدای قدماش توی راهروی مدرسه میپیچید پشت در وایساد تا حرف های معلمش رو گوش بده که بنظر میومد بهونه خوبی براش بشه
"بچه ها من پارسال یه دانش آموزایی داشتم که آنقدر شب درس میخوندن که صبح دیرتر به مدرسه میرسیدن امیدوارم شماهم درسخون باشید"
تقه ای به در زد و با شنیدن"بفرمایید"
درو باز کرد
سلام و تعظیم کرد
وقتی سرش رو بالا اورد با چهره متعجب دیوا روبه رو شد باورش نمیشد که اون اینجا باشه البته براش مهم نبود
باحرف معلم نگاهش رو از روی دیوا برداشت و به معلم داد
"پسر چرا انقدر دیر کردی"
"دیشب خیلی درس خوندم برای همین خواب موندم"
"آفرین پسر حالا برو بشین"
یونگی دوباره تعظیم کوتاهی کرد و به سمت میز آخر قدم برداشت
"میتونم اینجا بشینم"
"البته بفرمایید من میرم میز جلویی میشینم"
"ممنون"
برای دیوا سوال شده بود که اون پسر چرا انقدر با دیدن یونگی ترسید مگه اون کیه؟
"دخترم میتونی بشینی جات رو انتخاب کن"
Like/55
Comment/30
۳.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.