از میان زباله ها پارت ۲۶
از میان زباله ها پارت ۲۶
+یلدا خانم؟
-بله؟
+میشه با هم حرف بزنیم؟
-درمورد؟
+اشکان
-اشکان چه ربطی به من داره؟
+من میدونم تو هم مثل من دلت نمیخواد اون دوتا با هم باشن
-کی همچین حرفی زده؟
+یعنی تو از این وضعیت راضی هستی؟
-فک کن هستم
+باشه پس خودم تنها ی کاریش میکنم
-چی رو ی کاریش میکنی؟
+بهم زدن نامزدی
-چجوری؟
+تو که برات مهم نبود
-مهم نیست فقط کنجکاوم بدونم میخوای چکار کنی
+مغازه منو بلدی؟
-اره
+کنارش ی پارک هست
-دیدم
+فردا بیا اونجا
-باشه
+منتظرم خداحافظ
-باش شب خوش
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
تینا با سر درد بدی از خواب بیدار شد چشماش باز نمیشدن و پیشونیش خیلی وحشتناک تیر میکشید با مکافات از تخت پایین اومد و سمت اشپزخونه رفت و ی دونه قرص از تو یخچال برداشت و با اب خورد وبرگشت تو اتاقش امروز انقدر به چیزای مختلف فکر کرده بود که بقول تیام مخش داشت ارور میداد امشب دوباره اون سردرد مزخرف عصبی که تازه از شرش راحت شده بود برگشته بود و داشت کلافه اش میکرد همه ی اینا بخاطر وجود اون زن بود زنی که تینا نمیدونست کیه و چرا بعد از این همه سال پیداش شده و اصلا از جونش چی میخواد؟چی میخواد بگه که تیام نتونست؟چرا میخواد بگه؟چی بهش میرسه؟ و هزارتا علامت سوال دیگه که مدام از ذهنش رد میشد و اون هیچ جوابی براش نداشت تو تختش رفت و با ی دستمال چشماشو بست و سعی کرد بدون فکر کردن به چیزی بخوابه اما این سردرد لعنتی خوب شدنی نبود موبایلشو از روی پاتختی برداشت و به ساعتش نگاه نکرد ۴ صبح بود قطعا الان هیچکس بیدار نیست تا باهاش حرف بزنه اما اون الان احتیاج به هم صحبت داشت و چه کسی بهتر از شهروز با دست لرزون شماره اشو گرفت و بعد از چندتا بوق که دیگه داشت ناامید میشد صدای خواب الود نامزدش تو گوشی پیچید:
+عشقم؟
-سلام عزیزم ببخش بی موقع بیدارت کردم خوابم نمیبره
+سلام جون دلم فدای سرت الهی فدات شم خوب کردی حالا بگو ببینم چی شده خانم من امشب خوابش نمیبره؟
-فکرم درگیره شهروز
+درگیره چی قربونت برم؟
تینا مو به مو هرچیزی امروز اتفاق افتاده بود براش تعریف کرد و بعد پرسید:
بهش زنگ بزنم ؟
شهروز متفکر جواب داد:
نمیدونم خانمم خودت باید درموردش تصمیم بگیری من میگم برو باهاش حرف بزن ولی به هرچیزی که میشنوی اعتماد نکن هر تصمیمی هم که گرفتی رو من حساب کن #از_میان_زباله_ها
+یلدا خانم؟
-بله؟
+میشه با هم حرف بزنیم؟
-درمورد؟
+اشکان
-اشکان چه ربطی به من داره؟
+من میدونم تو هم مثل من دلت نمیخواد اون دوتا با هم باشن
-کی همچین حرفی زده؟
+یعنی تو از این وضعیت راضی هستی؟
-فک کن هستم
+باشه پس خودم تنها ی کاریش میکنم
-چی رو ی کاریش میکنی؟
+بهم زدن نامزدی
-چجوری؟
+تو که برات مهم نبود
-مهم نیست فقط کنجکاوم بدونم میخوای چکار کنی
+مغازه منو بلدی؟
-اره
+کنارش ی پارک هست
-دیدم
+فردا بیا اونجا
-باشه
+منتظرم خداحافظ
-باش شب خوش
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
تینا با سر درد بدی از خواب بیدار شد چشماش باز نمیشدن و پیشونیش خیلی وحشتناک تیر میکشید با مکافات از تخت پایین اومد و سمت اشپزخونه رفت و ی دونه قرص از تو یخچال برداشت و با اب خورد وبرگشت تو اتاقش امروز انقدر به چیزای مختلف فکر کرده بود که بقول تیام مخش داشت ارور میداد امشب دوباره اون سردرد مزخرف عصبی که تازه از شرش راحت شده بود برگشته بود و داشت کلافه اش میکرد همه ی اینا بخاطر وجود اون زن بود زنی که تینا نمیدونست کیه و چرا بعد از این همه سال پیداش شده و اصلا از جونش چی میخواد؟چی میخواد بگه که تیام نتونست؟چرا میخواد بگه؟چی بهش میرسه؟ و هزارتا علامت سوال دیگه که مدام از ذهنش رد میشد و اون هیچ جوابی براش نداشت تو تختش رفت و با ی دستمال چشماشو بست و سعی کرد بدون فکر کردن به چیزی بخوابه اما این سردرد لعنتی خوب شدنی نبود موبایلشو از روی پاتختی برداشت و به ساعتش نگاه نکرد ۴ صبح بود قطعا الان هیچکس بیدار نیست تا باهاش حرف بزنه اما اون الان احتیاج به هم صحبت داشت و چه کسی بهتر از شهروز با دست لرزون شماره اشو گرفت و بعد از چندتا بوق که دیگه داشت ناامید میشد صدای خواب الود نامزدش تو گوشی پیچید:
+عشقم؟
-سلام عزیزم ببخش بی موقع بیدارت کردم خوابم نمیبره
+سلام جون دلم فدای سرت الهی فدات شم خوب کردی حالا بگو ببینم چی شده خانم من امشب خوابش نمیبره؟
-فکرم درگیره شهروز
+درگیره چی قربونت برم؟
تینا مو به مو هرچیزی امروز اتفاق افتاده بود براش تعریف کرد و بعد پرسید:
بهش زنگ بزنم ؟
شهروز متفکر جواب داد:
نمیدونم خانمم خودت باید درموردش تصمیم بگیری من میگم برو باهاش حرف بزن ولی به هرچیزی که میشنوی اعتماد نکن هر تصمیمی هم که گرفتی رو من حساب کن #از_میان_زباله_ها
۷.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.