×قسمت هفت× پارت یک
×قسمت هفت× پارت یک
اویل انقدر عاشق هم بودیم که هرکی میشناختمون و از رابطمون با خبر بود بهمون حسادت میکرد
تا اینکه از همه چی خسته شد
میگفت دوس نداره که انقد شیطونی کنم
این خاصیت من بود
ترکش نمیتونستم بکنم
میگفت از اینکه انقد شلوغ و لجباز و یه دندم خسته شده
ولی من اینارو به اندازه اون دوست داشتم
داشت به من توهین میکرد
غیر مستقیم میگفت خستم کردی
ولی من همونجور که ترک عادتام سخت بود واسم ترک اونم داغونم میکرد
عاشق نقاشی بود
واسه اینکه خوشحالش کنم میرفتم کلاسای نقاشی
من افاضاح میکشیدم
شاید دایره هامو هم قناص میکشیدم
ولی به عشق اون شدم یه نقاشی که تو مدرسه و ناحیه بهتر ازش پیدا نمیشه
اولین طرحی که زدم صورتش بود
چشمای عسلی و مهربونش بود
که کاش هیچوقت نمیکشیدمش
که بخوام بهش هدیه بدم
وقتی کار نقاشیش تموم شد خواستم غافلگیرش کنم
پاتوق همیشگیمون رفتم
گیم نت رعد و برق
مطمئن بودم اونجآس
رفتم دنبآلش
ولی این کار یه اشتباه محض بود
وقتی که واسه اولین بار یه پسر غریبه رو دیدم که داره باهاش بلند بلند میخنده و حرف میزنه داغون شدم
راه اومده رو برگشتم
باهاش اتمام حجت کرده بودم با هیچ پسری گرم نگیره
ولی اون این کارو کرده بود
سعی کردم به خودم بقبولونم که شاید واسه کارش دلیل داره
خواستم ببینمش
توی یه پارکی نزدیک خونشون
روی نیمکت نشسته بودیم
قضیه دیدنش با اون پسره رو گفتم
ازش دلیل خواستم
یکم مکث کرد
با حاشیه شالش بازی میکرد
هنوز یادمه
انگار یه حرفو توی دهنش مزه مزه کنه
یهو گفت بهتره این رابطه رو تموم کنیم
گف از اول دوستی ما چیز موندگاری نبود
گف از من بهتر پیدا کرده
گف اخلاقاشون بیشتر به هم میسازه
گف لیاقتمو نداره و بهتر از خودش واسم هس
همین حرفای همیشگی
من کسی نبودم که التماس یکی رو بکنم
گفتم خوبه..منم همینو میخواسم
گفتم رابطمون یکنواخت شده بود..دیگه واسم جذابیتی نداره
اما فقط خودم میدونستم که دارماز درون نابود میشم
وقتی خداحافظی کردیم و رفت من موندم و یه پارک خلوت که میشد اروم یه گوشش هق بزنم و ناله کنم
رفتنش منو عوض نکرد
ینی زیاد عوض نکرد
ظاهرا همونی بودم که از قبل بودم
شاید رفیقام گاهی بو میبردن که مثه قبل خوش نیسم
اما اینم خیلی کم پیش میومد
انقدرام نبودش بهم ضربه نزد
فقط باعث شد قوی تر شم و تا الان فکر یه دوستی جدید به سرم نزنه
بعد کات کردنمون چند روز که گذشت فهمیدم میخوان محل زندگیشونو به مازندران تغییربدن
باباش مشکل تنفسی داشت
هوای تهران خوب نبود واسش
ولی الان
بعد دو سال
میخوان برگردن تهران
شاید موقتی شایدم همیشگی
و چیزی که منو مجبور به شروع این بازی کرده اینه که اونا توی طبقه خالی بالای سر خونه شما قراره اسکان کنن
اویل انقدر عاشق هم بودیم که هرکی میشناختمون و از رابطمون با خبر بود بهمون حسادت میکرد
تا اینکه از همه چی خسته شد
میگفت دوس نداره که انقد شیطونی کنم
این خاصیت من بود
ترکش نمیتونستم بکنم
میگفت از اینکه انقد شلوغ و لجباز و یه دندم خسته شده
ولی من اینارو به اندازه اون دوست داشتم
داشت به من توهین میکرد
غیر مستقیم میگفت خستم کردی
ولی من همونجور که ترک عادتام سخت بود واسم ترک اونم داغونم میکرد
عاشق نقاشی بود
واسه اینکه خوشحالش کنم میرفتم کلاسای نقاشی
من افاضاح میکشیدم
شاید دایره هامو هم قناص میکشیدم
ولی به عشق اون شدم یه نقاشی که تو مدرسه و ناحیه بهتر ازش پیدا نمیشه
اولین طرحی که زدم صورتش بود
چشمای عسلی و مهربونش بود
که کاش هیچوقت نمیکشیدمش
که بخوام بهش هدیه بدم
وقتی کار نقاشیش تموم شد خواستم غافلگیرش کنم
پاتوق همیشگیمون رفتم
گیم نت رعد و برق
مطمئن بودم اونجآس
رفتم دنبآلش
ولی این کار یه اشتباه محض بود
وقتی که واسه اولین بار یه پسر غریبه رو دیدم که داره باهاش بلند بلند میخنده و حرف میزنه داغون شدم
راه اومده رو برگشتم
باهاش اتمام حجت کرده بودم با هیچ پسری گرم نگیره
ولی اون این کارو کرده بود
سعی کردم به خودم بقبولونم که شاید واسه کارش دلیل داره
خواستم ببینمش
توی یه پارکی نزدیک خونشون
روی نیمکت نشسته بودیم
قضیه دیدنش با اون پسره رو گفتم
ازش دلیل خواستم
یکم مکث کرد
با حاشیه شالش بازی میکرد
هنوز یادمه
انگار یه حرفو توی دهنش مزه مزه کنه
یهو گفت بهتره این رابطه رو تموم کنیم
گف از اول دوستی ما چیز موندگاری نبود
گف از من بهتر پیدا کرده
گف اخلاقاشون بیشتر به هم میسازه
گف لیاقتمو نداره و بهتر از خودش واسم هس
همین حرفای همیشگی
من کسی نبودم که التماس یکی رو بکنم
گفتم خوبه..منم همینو میخواسم
گفتم رابطمون یکنواخت شده بود..دیگه واسم جذابیتی نداره
اما فقط خودم میدونستم که دارماز درون نابود میشم
وقتی خداحافظی کردیم و رفت من موندم و یه پارک خلوت که میشد اروم یه گوشش هق بزنم و ناله کنم
رفتنش منو عوض نکرد
ینی زیاد عوض نکرد
ظاهرا همونی بودم که از قبل بودم
شاید رفیقام گاهی بو میبردن که مثه قبل خوش نیسم
اما اینم خیلی کم پیش میومد
انقدرام نبودش بهم ضربه نزد
فقط باعث شد قوی تر شم و تا الان فکر یه دوستی جدید به سرم نزنه
بعد کات کردنمون چند روز که گذشت فهمیدم میخوان محل زندگیشونو به مازندران تغییربدن
باباش مشکل تنفسی داشت
هوای تهران خوب نبود واسش
ولی الان
بعد دو سال
میخوان برگردن تهران
شاید موقتی شایدم همیشگی
و چیزی که منو مجبور به شروع این بازی کرده اینه که اونا توی طبقه خالی بالای سر خونه شما قراره اسکان کنن
۸.۹k
۰۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.